Part 17

43 6 0
                                    

بعداز بازگشت به خوابگاه همه اعضا به اتاق هاشون رفتن تا یک ساعت زمانشون رو استراحت کنن...ولی چانگ کیون به اتاق جوهان رفت و بعد از بستن در زمزمه کرد:"فرض کن من اینجا نیستم!"

و بلافاصله گوشه اتاق و روی زمین نشست...به دیوار تکیه داد برای راحتی جوهان سریع چشم هاشو بست وسعی کرد بخوابه..ولی درواقع داشت فکر میکرد..به اینکه دائما داره تلاش میکنه توجه جوهان رو به خودش جلب کنه ولی تنها چیزی که داره گیرش میاد بی توجهیشه..به نظرمیرسید نه تنها جوهان واقعا اعتمادش رو بهش از دست داده...بلکه علاقش رو هم از دست داده..این خیلی مسخره به نظر میرسید ولی اتفاقیه که واقعا برای رابطشون اتفاق افتاده بود..جوهانی که بهش میگفت عاشقشه به سرعت حرف های مین هیوک هیونگ رو باور کرده بود ولی به حرف های چانگ کیون گوش نمیداد...حتی وقتی گوش میداد هم پیش فرضش این بود که داره دروغ میگه..چون حرف های مین هیوک هیونگ رو درست میدونست...و مین هیوک هیونگ؟...واقعا هیچ ایده ای نداشت که چرا انقدر اذیتش میکنه؟...این حقیقت که این مدت به خاطر دروغ های اون رابطش با هیونگ وون هیونگش بد بوده واقعا داشت آزارش میداد...به خاطر یک سری حرف های دروغ که نمیدونست مین هیوک هیونگ از کجا سرهم کرده و به هیونگ وون هیونگ تحویل داده...و بعد قصدش برای تجاوز...حس میکرد حق با گون هاکه و مین هیوک هیونگش یه عوضی روانیه...وگرنه این روش وحشتناکی برای بهم زدن رابطه دونفر بود که مین هیوک هیونگ انجامش داده بود...یجوری رفتار کنی که به نظر برسه با یکی خوابیدی و بعد بری به دوست پسرش بگی...اخم ریزی کرد وهمون موقع متوجه شد یه نفر روش پتو کشیده..جوهان؟..غیراز جوهان کسی تو اون اتاق نبود!...و صدای در هم شنیده نشده بود!...چشم هاش رو به آرومی باز کرد..جوهان روی زانوش و روبه روی چانگ کیون نشسته بود و بهش نگاه میکرد..برای چند لحظه نه چندان کوتاه چشم تو چشم بودن و بعد جوهان زمزمه کرد:"نمیخوای تمومش کنی؟"

چانگ کیون با خستگی جواب داد:"چیو؟دوست داشتنتو؟یا تلاش برای اینکه بفهمی من بهت دروغ نگفتم؟"

جوهان دستش رو روی موهای چانگ کیون کشید وموهاش رو روی صورتش ریخت:"هردوشونو!"

چانگ کیون آروم و عصبی خندید:"تو فکر میکنی من بهت خیانت کردم و این باعث میشه خیلی زود علاقت رو به من از دست بدی!ولی من؟..من کسیم که بهش ظلم شده...کسی که بهش ظلم شده خیلی سخت تر میتونه تمومش کنه!..تو میتونی بهم توجه نکن..ولی من تا وقتی که احساساتم از بین برن برای ثابت کردن بی گناهیم تلاش میکنم!.."

جوهان زمزمه کرد:"داری خودتو آزار میدی چانگ کیونا!"

چانگ کیون تکیش رو از دیوار گرفت و به جوهان نزدیک تر شد:"نگرانمی؟...فکر میکنی دارم آزار میبینم؟..پس چرا بهم توجه نمیکنی؟..بهم توجه کن!..تلاش هام رو ببین و بهشون فکر کن!...جوهانا..من اگه کس دیگه ای رو داشتم که با اون به تو خیانت کنم..چرا باید الان خودمو بکشم تا تو بهم توجه کنی؟...خب خیلی راحت میرم سراغ همون آدم!...مگه دیوونم هی خودمو تحقیر کنم برای آدمی که بهش خیانت کردم و دوستش ندارم؟...نمیبنی؟...نمیبنی چقدر دوست دارم احمق؟...تو..حرف کیو باور کردی؟..مین هیوک هیونگ؟..مین هیونگی که..."

⇢ᴄʀɪᴍɪɴᴀʟ ( MX Ver)Where stories live. Discover now