به محض اینکه چشم هاش باز شدن،گوشیش رو که روی زمین افتاده بود،پیدا کرد و شروع کرد به چک کردن پیام هایی که تو طول شب واسش اومده بود..قبل از اینکه پیام های گون هاک،هانسه و بقیه دوست هاش رو بخونه،توجهش به سمت پیامی که از یه شماره ناشناس واسش اومده بود جلب شد:
"چانگ کیون شی..سلام..
من جه هیونم..عا..دوست مین هیوک..شمارت رو از هیونگ وون شی گرفتم تا بتونم ازت معذرت خواهی کنم..مین هیوک به من گفته بود که درمورد تو چه فکرهایی داره..ولی خب..من فکر نمیکردم واقعا بخواد چنین کاری کنه..وقتی فهمیدم حرفاش جدی بودن دیگه رابطم رو باهاش قطع کردم..ولی نمیتونستم خودمو سرزنش نکنم که چرا بهت نگفتم...امیدوارم منو ببخشی..."
بعد از خوندن پیام به سرعت روی تخت نشست و حرکت ناگهانیش باعث شد لئو هم از خواب بپره...و پیام رو دوباره خوند...مین هیوک انقدر عوضی بود که درمورد این جور افکارش حرف هم میزد؟...و خب..افکارش انقدر بد بودن که دوست نزدیکش هم نمیتونسته باور کنه که داره جدی حرف میزنه...گوشیش رو روی تخت گذاشت و دست هاش رو به سمت لئو باز کرد،لئو به سرعت از روی تخت بلند شد و خودشو تو بغل چانگ کیون جا داد..
"اگه جه هیون شی این پیام رو زودتر بهم میداد،من هم به جوهان نشونش میدادم و ازش میخواستم رابطمون رو ادامه بدیم.."
کمی مکث کرد و ادامه داد:"لئو..نه که فکر کنی هنوز این مرتیکه رو دوستش دارما..نه..فقط دارم میگم خوبه که جه هیون شی این پیام رو الان بهم داده..فکرش رو بکن چقدر احساس عذاب وجدان داشته...اینجا همه به یه نحوی دارن از دست مین هیوک آسیب میبینن..حتی اون جوهان احمق!.."
نفسش رو محکم بیرون داد و چندبار سر لئو رو بوسید:"بریم غذا بخوریم؟"
به سرعت گوشیش رو برداشت و جواب جه هیون رو داد.
.
.
.
وقتی به آشپزخونه رسید متوجه شد که هیونگ وون پشت میز نشسته و به کاسه برنجش زل زده..
"هیونگ؟"
صداش تقریبا بلند بود و این عجیب به نظر میرسید که هیونگ وون بهش واکنش نمیده..دوباره صداش زد:"هیونگ وون هیونگ؟"
این بار شونه های هیونگ وون تکون خوردن و وحشت زده به سمت چانگ کیون برگشت:"هان؟"
چانگ کیون درحالی که زمزمه میکرد"خدای من.."به سمت هیونگ وون رفت و دستش رو روی پیشونیش گذاشت:"هیونگ مریض شدی؟..دمای بدنت بالاست و چهرت خیلی ناخوش به نظر میاد.."
هیونگ وون دستپاچه دست چانگ کیون رو کنار زد:"چیزیم نیست..فقط دیشب نخوابیدم..میدونی..فقط خوابم نمیبرد..چیزیم نیست.."
و به سرعت از روی صندلی بلند شد تا به طبقه بالا بره..چانگ کیون نگاهی به صبحونه دست نخورده هیونگ وون انداخت و بعد نگاهش رو به سمت لئو چرخوند:"لئو!.."
YOU ARE READING
⇢ᴄʀɪᴍɪɴᴀʟ ( MX Ver)
FanfictionMonsta x & Victon Couple : Jookyun-Joohyuk-Junhyuk-woohyuk-Woowoon-Showki ••• +آدما عروسک هایی برای ارضای هوس های تو نیستن!چرا نمیتونی اینو بفهمی؟ -من هیچ وقت آدم هارو عروسک هایی برای بازی کردنم تصور نمیکنم! این خود آدمان که دوست دارن بازیچه ی من بش...