3 | اولین روز مهد کودک
"بابا بیدار شو"
بلو تازه از خواب بیدار شده بود و بلافاصله وارد اتاق پدرش شد. جهیون هنوز توی خواب عمیقش به سر میبرد و بلو مجبور شد روی تخت بالا و پایین بپره تا پدرش رو از خواب بیدار کنه.
بلو مدام میخندید و با شیطنت انگشتش رو توی بازوی سفید و عضلهای پدرش فرو میکرد (حیف که فرونمیره ولی بلو احساس میکرد داره به سنگ دست میزنه نه به بازوی یه آدم)
جهیون آروم آروم بیدار شد و چشاش نیمه باز بود که بلو متوجه شد و با صورت خندون پدرشو نگاه کرد که جهیون پسرش رو توی بغلش کشید و قلقلکش داد که صدای خنده بلو توی اتاق پیچید.
جهیون از قلقلک دادنش مدتی بعد دست برداشت و به پسرکش خیره شد.
..بلو بعد خندیدن به پدرش متقابلاً خیره شد ... اگه هیچ وقت نمیتونستن جلوی آینه قرار بگیرن ، این پدر و پسر میتونستن همدیگه رو توی چشمای هم ببینن.
اگه عکس دوران بچگی های جهیون هم نبود جهیون میتونست کودکی و بچگی خودش رو ببینه چونکه بلو عین خودش بود ... درواقع ورژن کوچولو تر خودش.
"بابا! امروز مهدکودک شروع میشه "
جهیون بدون حرف لبهاش رو آویزون کرد و گونهاش رو نشون داد و از بلو خواست که اونجا رو ببوسه. بلو سر بلند کرد و گونه پدرشو محکم بوسید.
"پنج دقیقه بیشتر بخوابم؟"
"اما دیرم میشه بابا"
"اما مدرسه دو ساعت دیگه باز میشه؟؟"
"اما لالا الان داره صبحونه حاضر میکنه و میگه ممکنه ترافیک باشه!؟"
جهیون بعد چند دقیقه پسرکش رو ول کرد و بلند شد . بلو میخواست از روی تخت بپره ولی جهیون اونو گرفت و با خیال راحت و ریلکس بلو رو روی زمین گذاشت.
بلو هنوز توی دوران کودکی ـش بود و هرگونه شیطنتی رو انجام میداد اما جهیون همیشه تا جایی که میتونست مراقبش بود تا آسیبی نبینه ... چون احساس میکرد با آسیب دیدنش انگار خودش آسیب دیده و اعتقاد داشت که بلو نیمی از وجودشه.
جهیون بعد گذاشتن بلو روی زمین صاف ایستاد و تختش رو مرتب کرد و قبل اینکه بره بیرون پیراهنی رو برداشت و پوشید چون عادت به خوابیدن با بالاتنه ی برهنه داشت ... بلویی که دم در اتاق منتظرش بود رو بلند کرد و باهمدیگه رفتن سالن غذاخوری.
لالا قبلاً صبحونهش رو همراه دادا خورده بود (لالا مادربزرگ بلو یا مادر جیهون و دادا پدربزرگ بلو یا پدر جهیون...لقبیعه که بلو صدا میزنه). جهیون، بلو رو روی صندلی مخصوصش نشوند و بعد خودش نشست . دادا کنار بلو نشست و مشغول غذا دادن به بلو شد...
YOU ARE READING
Lavender [Jaeyong] | complete
Fanfiction" من باید برای اینکه تو پیدام کنی، گمت میکردم... " 🖇 ؛ جایی که جهیون یک شب با امگا ی معطر به لاوندر ـش ایستاده بود . - ژانر: امگاورس ، رومنس ، اسمات ، درام ּ 🔗 Persian translation Written by ; v_primaleon Translated by NCT fictions 🥇#1 in #ja...