| Chapter 10

354 120 42
                                    

10 | لوندر

تیونگ نمی دونست باید چیکار کنه...

بلافاصله سمت ماشین رفت و صندلی های عقب رو نگاه کرد تا بلکه بتونه بلو رو اونجا پیداکنه. اطراف ماشین رو گشت ولی نبود...کوله پشتی بلو هم نبود...ینی بلو فرار کردن بود!؟

امگا برگشت سمت مادربزرگ وحشت زده بلو تا بتونه آرومش کنه...

«خانوم..نگران نباشین..ما پیداش می کنیم»

«ما باید به پلیس اطلاع بدیم...ممکنه اتفاقی واسش پیش بیاد!!!»

تیونگ با دیدن اینکه مادربزرگ بلو، گوشی به دست گرفت،گفت:

"لطفاً سعی کنین آروم باشین...اول تلاش خودمون رو بکنیم تا پیداش کنیم. نتیجه نداد اون موقع به پلیس خبر میدیم تا اونا وارد عمل بشن... شما فعلا با کسی تماس بگیرین که بلو رو بشناسه.. نمیدونم..پدربزرگش مثلا...باشه؟"

زن سرش رو تکون داد و سعی کرد با هرکسی که به ذهنش میومد تماس بگیره جز پسرش... نمیخواست جهیون رو نگران کنه...

تیونگ به اطراف نگاه کرد و رفت تا از دوستاش کمک بگیرهو‌

جونگوو که شاهد اتفاقات بود،گفت:

"مراقب خودت باش...من به ته‌ایل هیونگ و کون گه خبر میدم..فقط هرچیزی شد بهمون خبر بده"

تیونگ سرش رو تکون داد.

«باشه..من روی شما بچه‌ها حساب می کنم»

امگا بلافاصله از دوستاش فاصله گرفت و شروع به گشتن بلو کرد..نمی دونست کجا رو باید بگرده و نمی دونست توی ذهن بلو چی میگذره، چون هنوز به اندازه کافی پسرک رو نمیشناخت...تیونگ به سختی تصور میکرد که بلو آدرس خونه خودشون رو میدونه...

همه جا رو نگاه میکرد... اما اثری از بلو نبود.. چند دقیقه گذشته بود ولی تیونگ احساس میکرد سال‌ ها گذشته. امگا نگران این بود که مبادا بلو الان گریه کنه... دیدن ماشینایی که به سرعت توی خیابون حرکت می کنن تنها به نگرانی بیشترش دامن میزد... میدوید و همه جا رو تگاه می کرد... سوالاتی همش توی ذهنش رژه می‌رفت...

اگر الان صدمه دیده باشه چی؟؟

اگر گرسنه باشه چی؟؟

اگر الان داره گریه کنه چی؟؟

اگر دزیده باشنش چی؟؟

با فکر کردن بهش، قلبش مچاله شد و انگاری شبیه این بود که کسی قلبش رو توی مشتش گرفته و داره له میکنه. فقط امیدوار بود که اتفاق بدی برای بلو نیوفتاده باشه...

ناگهان تلفنش زنگ خورد.

ته ایل بود...

«سلام هیونگ! پیدا کردین بلو رو؟! پیش شماست؟»

Lavender [Jaeyong] | completeWhere stories live. Discover now