| Chapter 22

311 90 62
                                    

22 | تقریبا

"تو فک میکنی مشکلی پیش نمیاد که دونگهیوک تنهاعه؟"

جهیون در حالی که رانندگی می کرد و در راه بازگشت بود،پرسید.

تیونگ درحالی که با انگشت های لاغر و کشیده اش بازی می کرد،گفت:

"نه فک نکنم.. سگ ها پیشش هستن."

"اگ می خوای میتونم به مارک زنگ بزنمو بگم بره پیشش؟"

"نه!"

تیونگ ناگهان گفت و با ابروهای جمع شده به جهیون نگاه کرد.

"من خیلی صریح و جدی بهش گفتم که مارک نمیتونه بیاد و ببینتش."

جهیون خندید.

"به برادرت اعتماد نداری؟"

"اینطور نیس.. اون یه الفاعه... و قبلا با دونگهیوک من در رابطه باهاش حرف زدم."

چندثانیه سکوت برقرار شد تا اینکه به چراغ راهنمایی و رانندگی رسیدن و متوقف شدن.

"تو نگران اینی که اونا مثل ما ممکنه بشن؟"

تیونگ نگاهش رو به سمت جهیون سوق داد.

"چی؟ نه، جهیون..این طور نیست."

"من حتی اگ بلو امگا هم بشه باز هم ازش محافظت می کنم. ایجاد خونواده نباید تنها و صرفا چیزی باشه که به ذهن تو خطور ی کنه.. نمی خوام بلو از اونچه که باید بهش افتخار کنه،پشیمون بشه"

"پس پشیمون شدی؟"

جهیون از این سوال تیونگ غافل گیر شد.. آهی کشید

"میخوای صادق باشم؟"

تیونگ دستاش رو توی سینه جمع کرد و گفت:

"میخوای دروغ هم بگی؟"

جهیون قبل از اینکه شونه ای بالا بندازه،پوزخندی زد و گفت:

"نه، م این کار رو نکردم."

و به اولین سوال تیونگ اینگونه پاسخ داد.

تیونگ پرسید:

"بدون توضیح؟"

جهیون زمزمه کرد:

"بزار فقط بگم.. تو و بلو بهترین اتفاق هایی بودین که برای من افتاد."

تیونگ از این حرف جهیون سرخ شد. فک می کرد جهیون بهش دروغ میگه. شاید هم خودش رو داشت لوس می کرد... فک می کرد که ممکنه جهیون رو دوست داشته باشه که این براش غیر ممکن تلقی میشد.. باید جلوی این کار رو می گرفت.

جهیون نسبت به تیونگ بی توجه نبود... با دیدن حالت تیونگ فهمید یکمی زیادی صادقانه حرف زده.

Lavender [Jaeyong] | completeDove le storie prendono vita. Scoprilo ora