| Chapter 35

417 76 15
                                    

35| دوست دارم

*هشدار! این پارت دارای صحنه اسمات می باشد*


جهیون تموم شب رو بیدار مونده بود و داشت کاراش رو انجام میداد. ساعت نزدیکای 2 صبح بود و کاملا خواب آلود بود ولی به اتمام کارهاش هم کم مونده بود.


به نظر می رسید که تیونگ توی خواب عمیقی فرو رفته و حالش خوبه. از این که اوضاع بینشون تغییر کرده بود، فقط یک روز گذشته بود ولی طوری که بهم دیگه عادت کرده بودن خیلی فرق داشت و این کاملا از رفتار هر دوتاشون مشخص بود.


هنوز نمی تونست باور کنه که تیونگ جفت و سولمیتشه. خوشحال بود.. دوس داشت تا اخر عمر هر اتفاقی هم که بیوفته باز هم با تیونگ باشه. میخواست خونواده ای بشه که بلو می خواست.


با حرکت تیونگ از فکر و خیال خارج شد و به امگایی نگاه کرد که داشت چشماشو می مالید.


تیونگ آهسته چشماش رو باز کرد و به جهیونی نگاه کرد که بهش نگاه می کرد. تیونگ با ناله ای خودش رو بلند کرد تا بشینه.


جهیون آهسته پرسید:

"ببخشید... نور اذیتت کرد؟"


تیونگ سرش رو به طرفین تکون داد.

"من فقط... در مورد چیزی خواب دیدم"


جهیون پشت تیونگ رو نوازش کرد.

"خواب بد؟"


تیونگ نگاهی به جهیونی کرد و آهی کشید و پاهاش رو توی بغلش جمع کرد.


جهیون نگگرانی رو توی چشمای تیونگ دید و این باعث اضطرابش شد.


تیونگ آروم و با بغض گفت:

"آیا...آیا هرچی که گفتی واقعیت داشت؟ یا هیچ کدومشون واقعیت نداشتن؟"


یکمی طول کشید تا جهیون متوجه منظور تیونگ بشه ولی بعدش به تیونگ خیره شد و دست تیونگ رو گرفت و با انگشت شصتش پشت دست تیونگ رو آروم نوازش کرد.


"البته که واقعیت داشت... من واقعا حس هایی بهت دارم، یونگی! میخوام باهات باشم. میخوام وقتم رو با تو و بلو بگذرونم..میخوام از زندگی به عنوان یه خونواده لذت ببرم... میخوام تکیه گاهت باشم و تو کنارم باشی... باهم دیگه بخندیم و با هم دیگه غصه بخوریم و نارحت بشیم... اما چرا؟... خوابی که دیدی خیلی بد بود؟ میخوای حرف بزنی تا سبک بشی؟هوم؟"

Lavender [Jaeyong] | completeحيث تعيش القصص. اكتشف الآن