2 | رایحهای از لوندر
اوایل صبح هر آخر هفته، سر جهیون شلوغ میشد.وارد اتاق بدنسازی ـش میشد و مشت هاش رو به کیس بوکس میزد و ورزش میکرد . بوکس رو واسه سرگرمی تمرین میکرد چون بهش کمک میکرد تا استرس ـش رو کم کنه و حداقل یکمی هم که شده آروم بشه!
جهیون آدمی بود که میخواست همیشه مشغول باشه . ولی از طرفی مادرش همیشه مراقبش بود و دوست نداشت که جهیون آخرهفته ها کار کنه واسه همین جهیون تصمیم گرفت که وقت ازادش رو صرف ورزش بکنه! بعد از زدن مشتهای پی در پی خسته روی نیمکتش نشست و نفس عمیقی کشید . دستکشهاش رو دراورد و روی زمین انداخت و سعی کرد نفسهاش رو ثابت نگه داره که تا حدودی موفق بود...
جهیون با شنیدن صدای بازشدن در سرشو بلند کرد و دید که پسرش وارد سالن شده ... وقتی پسرش رو میدید، تموم فکرهایی که توی ذهنش داشت از بین میرفت و تبدیل میشد به مهربونترین فرد دنیا که با هر کلمهای که از میون لبای پسرکش خارج میشد سافت میشد و دلش ضعف میرفت.
پسرکش با دیدن پدرش لبخند زد و چالهای گونهش رو نمایان کرد. جهیون دستاش رو باز کرد تا پسرش رو بغل کنه.
بلو گفت:
"برات آب آوردم بابا"
و خودش رو به پدرش رسوند ، توی بغل پدرش نشست ، بطری اب رو به جهیون داد و با حولهای که توی دستاش بود عرق روی صورت جهیون رو پاک کرد.
جهیون حوله رو از دست پسرش گرفت و خندید.
خم شد و بالا بینی خودش رو به بالای بینی بلو مالید. (این رو نتونستم درست توصیف کنم ... ولی میدونم که منظورمو گرفتین که چیکار کرد😂)
بلو با اون چال گونههای کیوتش خندید و لبخند زیبایی تحویل پدرش داد. مامان جهیون که توی چارچوب در ایستاده بود و چند مین پیش در رو برای نوهش باز کرده بود،گفت:
"بدون تو صبحونه نمیخوره.میدونی که!. پس بهتره بریم و هرچه زودتر صبحونه بخورین"
مرد سرش رو تکون داد.بلو رو هم بغل کرد و بلندش کرد و درحالی که بلو توی بغلش بود از سالن به همراه مادرش خارج شد . در طول راه جهیون طبق عادت همیشگش شونه های پسرش رو که از زیر لباس نازکش که بخاطر گرمای هوا پوشیده بود ، مشخص بود رو بوسید.
از پلهها پایین رفتن و به سالن ناهارخوری رسیدن و جهیون پدرش رو درحالی که روزنامه میخوند ، دید.
بلو گفت:
"دادا"
پدربزرگش نگاهش کرد و با دیدن نوه ی شیرین ـش رو دید و لبخند روی لباش شکل گرفت. جهیون پسرش رو روی صندلی بلندی که مخصوص خودش بود و کنار مادرش قرار داشت ، گذاشت و بعد خودش هم نشست تا کنارهمدیگه صبحونهشونو بخورن.
YOU ARE READING
Lavender [Jaeyong] | complete
Fanfiction" من باید برای اینکه تو پیدام کنی، گمت میکردم... " 🖇 ؛ جایی که جهیون یک شب با امگا ی معطر به لاوندر ـش ایستاده بود . - ژانر: امگاورس ، رومنس ، اسمات ، درام ּ 🔗 Persian translation Written by ; v_primaleon Translated by NCT fictions 🥇#1 in #ja...