| Chapter 9

348 113 68
                                    

9 | فرار کردن

وقتی جهیون به شرکت رسید، وسایلش رو به دفتر دیگه‌ای که یه طبقه بالاتر از دفتر کنونی‌ش بود انتقال داد و بقیه هم بهش کمک کردن و کار سختی براش نبود...طولی نکشید که جهیون تونست توی دفتر جدیدش روی برگه‌هایی که بهش تحویل داده بودن، کار کنه...

درحالی که مشغول بود دویونگ با چندتا پوشه دیگه وارد دفتر شد.. اونها رو،ر وی میز گذاشت و آهی کشید.

دویونگ گفت:

"متاسفم که مزاحمت شدم اما باید بگم که امروز با یه سهامدار قرار ملاقات داری...میخواد باهات صحبت کنه."

جهیون به ساعتش نگاه کرد و تقریباً وقت اون رسیده بود که بره مهد دنبال بلو...با نگرانی به منشی‌ش نگاه کرد. آلفا با امیدواری از اینکه دویونگ اون رو درک میکرد و میفهمید، گفت:

«نمیتونم..باید برم دنبال بلو...مارک نمیتونه بیاد جای من؟»

«متاسفم..ولی مارک خواست که تو باشی»

جهیون قبل امضای چند برگه‌ای که باید به دویونگ میداد، گفت:

«برنامه دیگه‌ای واسه امروز هست؟»

دویونگ که همه کارهای جهیون رو اداره میکرد و از تموم برنامه‌هاش خبر داشت و نزدیکترین دوست و بهترین منشی‌ـش بود،گفت:

" آره...گذشته از این، یه کنفرانس مطبوعاتی هم داری بعد از طرفی به یه مهمونی تجاری برای شنبه دعوت شدی..باید با شرکای شرکت و سهامدارا ملاقات کنی. اعضای هیئت مدیره هم اونجا هستن."

«این ملاقاته چه ساعتیه؟»

«همین الان»

وبعد لبخندی به روی جهیون پاشید.

«باشه..اینارو تموم کنم..»

" اگه میخوای میتونم به جات برم،هرچند که اون جز تو کسی رو قبول نمیکنه..ولی میتونم واسش بهونه‌ای جور کنم تا به وقت دیگه‌ای بیوفته."

جهیون ایستاد و کت‌ش رو پوشید.

" میدونم که این پیرمرد خیلی سرسخت و لجبازه.. خودم میرم..کارت با پرونده‌ها هم تموم شد توی قفسه‌های مربوطه‌ش بزار"

جهیون دستی بر شونه دویونگ زد و رفت سمت در.. دویونگ هم پشت سرش راه افتاد و بعد از خارج شدن، در اتاق جهیون رو قفل کرد...

دویونگ به چیزی فک میکرد تا بلکه بتونه ذره‌ای جهیون رو آروم کنه، چون دوست نداشت نگرانی و درگیری ذهنی و فکری بهترین دوستش رو ببینه.. میدونست جهیون وقتی عصبانی باشه رفتار درست و خوبی از خودش نشون نمیده...

دویونگ گفت:

«اگه بخوای میتونم برم دنبال بلو و ببرمش خونه! »

Lavender [Jaeyong] | completeDonde viven las historias. Descúbrelo ahora