24 | پیاده شد
تیونگ برای کمک به دوستاش در کارها زود به مهد کودک رسید. از طرفی برای نشون دادن رنگ تیمش پیراهنی به رنگ قرمز که از قبل با جهیون به تفاهم رسیده بود رو پوشید.
"سلام...خیلی داری سخت کار میکنی...به راحتی خسته میشیاا"
تیونگ کنارش رو نگاه کرد و جونگوو رو دید.
"حالم خوبه...جای نگرانی نیس"
جونگوو که داشت توی تزیین میز به تیونگ کمک میکرد،گفت:
"دیروز چطور بود؟ اتفاقی افتاد؟"
"هیچی...اتفاقی نیوفتاد"
"هیچ چیزی؟"
"اره هیچی"
"باور نمیکنم"
"خب نکن!"
"هیونگ!"
جونگوو نالید.
تیونگ خندید و درحالی که داشت صندلیارو پشت میز می چیند،گفت:
"چیه؟...خب چیزی برای گفتن نیست"
"هرکاری که کردین رو بگو"
"ماهیچ کاری نکردیم،جونگوو؟
تیونگ اخرین صندلی رو هم گذاشت.
"هیونگ"
تیونگ آهی کشید..میدونست تا جونگوو حرفای دل تیونگ رو نشنوه ول کنش نیست. جونگوو علاقه و وابستگی شدیدی به تیونگ هیونگش داشت و هیچ وقت علاقه ای به ناراحت دیدنش نداشت.
جونگوو منتظر موند تا تیونگ چیزی بگه.
"همه چیز اوکی هستش؟"
تیونگ لب پایینش رو گاز گرفت.
"من فقط مرددم"
"منظورت چیه؟"
تیونگ با تردید به جونگوو نگاه کرد. چشمای نگران جونگوو منتظر بهش چشم دوخته بود. تیونگ نفس عمیقی کشید تا اینکه بالاخره تونست شهامتشو جمع کنه و به دوستش و دونسنگ عزیزش بگه.
YOU ARE READING
Lavender [Jaeyong] | complete
Fanfiction" من باید برای اینکه تو پیدام کنی، گمت میکردم... " 🖇 ؛ جایی که جهیون یک شب با امگا ی معطر به لاوندر ـش ایستاده بود . - ژانر: امگاورس ، رومنس ، اسمات ، درام ּ 🔗 Persian translation Written by ; v_primaleon Translated by NCT fictions 🥇#1 in #ja...