| Chapter 23

352 87 79
                                    

23 | افتادن

" چیکار می کنیم، پاپا؟"

بلو درحالی که داخل محفظه کوچیک سبد چرخ دار نشسته بود، پرسید.

تیونگ زمزمه کرد و به دنبال کیسه های آرد در یک قفسه رفت و گفت:

"خرید مواد برای درست کردن کوکی... می خوای پاپا برات کوکی بپزه؟"

بلو با اشتیاق سر تکون داد.

"بابا هم کوکی میتونه بپزه"

تیونگ نگاهی به جهیون انداخت...صادقانه میتونست بگه که فکر نمیکرد جهیون بتونه آشپزی کنه. اونها خدمتکار و سرآشپز دارن که براشون اینکار رو انجام میده اما به نظر میرسه دونستن اینکه جهیون اشپزی بلده، قلب تیونگ رو وارد درگیری و تلاطم بیشتری میکنه.

"واقعا؟"

تیونگ پرسید و چشم هاش رو به جهیون دوخت.

جهیون اهسته گفت:

"خوب..مامانم درست میکرد، و اینجوری به منم یاد داد."

"بابا بزرگترین کوکی هارو درست میکنه!.اوه! شاید بابا هم بتونه برای پاپا درست کنه"

الفا قبل از اینکه به امگا نگاه کنه، با این حرف پسرش لبخند زد. تیونگ دستاش رو توی سینه به حالت ضربدری جمع کرد و سرش رو خم کرد و به جهیون نگاه کرد.

"میخوای برای من اشپزی کنی؟"

تیونگ پرسید.

جهیون خندید و شروع کرد به هل دادن سبد(همون چرخ دار)

"بهش فکر می کنم"

تیونگ لبهاش رو گاز گرفت و گفت:

"هی، این بی انصافی عه"

جهیون بهش لبخند زد.

"چی ناعادلانه هستش؟ این یه دروغه"

"بچه ها دروغ نمیگن،جهیون"

جهیون گفت:

"من دیگه به ندرت آشپزی میکنم.. و اگ بخوام الان اشپزی کنم بدونم راهی بیمارستان میشی"

با دیدن پاکت شکری که توی قفسه دید،سبد رو نگه داشت و ایستاد.

تیونگ جیغ زد که توجه جهیون رو به خودش جلب کرد.

"این غیر ممکنه"

جهیون به تیونگ نگاه کرد.تیونگ خیلی خوشگل بود و نمیتونست این رو نادیده بگیره. خیلی عجیب بود که دوست داشت همینجا تیونگ رو ببوسه. این فکر وسوسه ش میکرد. به لبهای صورتی تیونگ نگاه کرد، قبل از اینکه نگاهش رو به سمت دیگه ای سوق بده ناخوداگاه لب پایین خودش رو گاز گرفت. اگر تیونگ پیوند نخورده بود قطعا همونجا میبوسیدش.

Lavender [Jaeyong] | completeDove le storie prendono vita. Scoprilo ora