| Chapter 12

369 112 60
                                    

12 | مثل یه دارو

«هیونگ! حالت خوبه؟»

جهیون از فکر بیرون اومد و به میز نگاه کرد تا لیوان شرابش رو‌ پیدا کنه... لیوان شرابش رو پیدا کرد و سر کشید. آهی کشید و قبل از اینکه مارکی رو که کنارش نشسته بود رو نگاه کنه، لیوان رو پایین آورد.

«واضحه که خوب نیستم؟»

" آره...اینو از دیروز توی مهمونی فهمیدم.. بنظر میاد ذهن و فکرت خیلی درگیره...چه اتفاقی افتاده؟"

مهمونی تجاری‌ای که دیروز شرکت کرده بودن خیلی کسل کننده بود..

مارک کنار جهیون نشسته بود ولی از زیر میز در حال پیام دادن به امگایی بود که بهش علاقه داشت اما بنظر میومد که امگاش مشغول بود که نمیتونست به وقتش جواب بده پس سعی کرد جلوی این کار خودشو بگیره و حداقل بد موقعی مزاحم امگا ش نشه... از طرفی این روزها نگران جهیون هم بود..به نظر می‌رسید که جهیون درگیری فکری زیادی داره...

«امگا......پیداش کردم»

مارک ابرویی بالا انداخت و گفت:

«چی؟.....کجا؟»

آلفا مستقیم به مارک نگاه کرد.

«چند روز پیش پیداش کردم.. رفته بودم بیرون برای پیاده روی که متوجه بوش شدم»

«اوه..پس چه اتفاقی افتاد؟»

جهیون شونه‌ای بالا انداخت و لیوان خالی شراب رو آروم تکون می داد.

" اون تقریباً داشت مورد اصابت ماشین قرار می گرفت اما نجاتش دادم... بهش گفتم باید باهاش صحبت کنم‌‌.. اما جوابی نگرفتم."

«هیونگ!!! میشه درست توضیح بدی؟.. بعدش چی شد؟»

«فرار کرد»

مارک خندید.

" چرا مثل یه کی‌دراما شده؟!... نه اصن به معنای واقعی یه کی‌دراما شده... شما هم بازیگراش هستین."

آلفا حرف دلش رو به زبون آورد.

" من حتی فرصتی واسه فهمیدن اسمش نداشتم.. حتی مطمئن نیستم که اون توی مهد کودک کار می کنه یا نه. اما می دونم که قبلاً اونجا دیدمش.. چشماش برام خیلی آشنا بود... به صورتی بود که انگار قبلا جایی دیدم...حتی از دور"

مارک با گیجی گفت:

«صبر کن..صبر کن...صبر کن... مهد کودکی که بلو اونجاست؟»

جهیون سرش رو تکون داد.

"پس تو از همون روز اول دور و اطرافش بودی. همچنین اون بلو رو ملاقات کرده...چه دنیای کوچیکی"

مارک متعجب شده بود.

جهیون به یاد رایحه‌ای که روی بلو قرار داشت افتاد و گفت:

Lavender [Jaeyong] | completeWhere stories live. Discover now