| Chapter 19

329 91 66
                                    

19 | رام کردن

تیونگ دوباره جلوی در منتظر اومدن ماشین خاصی بود. برای امروز سعی کرده بود حداقل یکمی هم که شده زیباتر و بهتر لباس بپوشه. بیشتر اوقات، تا به الان یه بلیز و شلوار کتان تنگ میپوشید اما فک میکرد ممکنه کسل کننده به نظر برسه. برای همین، امروز کمی تغییرات ایجاد کرده بود و یه پیراهن ساده و شلوار جین و ژاکت کش بافت پشمی به همراه کفش های کتونی پوشیده بود.

لب پایینش رو گاز گرفته بود و دستاش رو پشتش نگه داشته بود. و توی دستاش پاکتی که باید به جهیون می داد رو نگه داشته بود. چپ و راست رو نگاه می کرد تا ماشین جهیون رو ببینه...

"فک میکنی میتونی تا وقتی که میمیری این رو پنهون کنی؟"

تیونگ کنارش رو نگاه کرد و جونگوو رو دید...

تیونگ پرسید:

"چی میگی تو؟"

جونگوو شونه ای بالا انداخت.

"پنهون شدن"

تیونگ گفت:

"من نمیدونم که تو الان داری در مورد چی حرف میزنی،جونگوو!"

"بعضی وقتا منطقت رو درک نمیکنم... تو درباره اینکه پیوند خوردین بهش دروغ میگی و این قضیه رو داری پنهون میکنی... بدیهیه که شما فرصت دارین...با اشکار کردنش زندگی تون رو قشنگ تر میکنین... همه اینها به کنار.. دلت برای اون بچه نمیسوزه؟؟؟ اون بچه هردوی شما رو کنار همدیگه می خواد نه جدا... الان شاید بچه باشه و بگین درک نمیکنه اما بزرگتر شد،چی؟ اون موقع چه حرفی داری برای گفتن؟.. همچنین، کسی برای یکی دیگه غذا درست میکنه که عاشقش باشه!... این غذا درست کردنای تو این نشونه رو داره که نسبت به جهیون بی حس و بی میل نیستی"

تیونگ جواب داد:

" من میدونم که دارم چیکار می کنم..بابت نگرانیت هم ممنونم"

جونگوو در حالی که دستاش رو توی سینه جمع می کرد، گفت:

"اما بدون داری ظلم بدی رو در حق جهیون و بلو می کنی."

" هر چی باشه،وو! من هیچ حسی به جهیون ندارم."

تیونگ با دیدن جونگوویی که به اطراف نگاه می کرد، آهی کشید و ابروهاش رو در هم پیچید.

"چیکار میکنی؟ قصدت از این حرفا چی بود؟"

تیونگ پرسید.

" یافتن یه دلیلی برای این که چرا نمی تونید صادق باشی"

تیونگ خندید و بحثشون با رسیدن و توقف ماشین جهیون جلوشون خاتمه پیدا کرد. جونگوو که فهمیده بود ماشین جهیونه، به تیونگ نگاه کرد که متوجه شد چشمای تیونگ برق عجیبی میزد و لبهاش مهمون لبخند شیرینی بود. جونگوو چشم هاش رو چرخوند و آهی در دل کشید چراکه دوست داشت تیونگ هیونگش شاد باشه و خوشبخت بشه.

Lavender [Jaeyong] | completeDonde viven las historias. Descúbrelo ahora