❈ 𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 3❈

165 47 99
                                    

سلام سلاممم 😃🤚🏻

شبتون بخیرررررر

اومدم با یه پارت دیگهههه 😍

قبل از اینکه داستان رو بخونید لطفا بوک رو توی ریدینگ لیست هاتون ادد کنید و با ووت و کامنت هاتون خوشحالم کنید .. ممنون از همگی

بریم که داشته باشیم 😈😈😈

.

.

.

.

.

در ماشین سیاهه با شدت باز شد ، با دیدن هری استاد دانشگاھمون  مثل یخ آب شدم .. دلم میخاست زمین دهن باز کنه و برم توش دیگه هم بیرون نیام

با این سر و وضع منو می دید چه فکری پیش خودش میکرد ؟

بدون این که بهم نگاه کنه با عصبانیت به سمت مردک حمله کرد و داد کشید

هری : داری چه غلطی میکنی؟ به زور میخوای ببریش؟

مرده با اون ھیکلش ترسید و دستم و ول کرد قبل از این که هری منو ببینه پشتم رو بهش کردم و با قدم ھای تند و بلند به راه افتادم

صدای داد و بیدادشون و می شنیدم و با ترس تند تر می رفتم تا اینکه از شانس بدم یه ماشین دیگه جلوی پام ترمز کرد

لب گزیدم

خودت خواستی نایل ..

راننده این بار یه پسر جوون بود نگاھی به سر تا پام کرد و گفت

# واسه یه شب چند میگیری؟

بین دو راھی موندم

برم و خرج عمل بابامو در بیارم؟ یا خودم و حفظ کنم و اجازه بدم بابام بمیره

با یادآوری بابام تردید و گذاشتم کنار دستم و به سمت دستگیره ی در بردم

خواستم سوار بشم که آستینم کشیده شد

هری : هی تو ...

.با برگشتنم حرف هری قطع شد ...

اول شک کرد اما کم کم فهمید منم ... چهره اش رفته رفته کبود شد و با خشم و تعجب از لای دندون ھای کلیک شده اش گفت

_ نایل

با تته پته گفتم

_ نایل کیه یارو؟ اشتباه گرفتی من اصلا اسمم نایل نیست ... حتی تو زندگیم نایل نمیشناسم

با خشم نگاھم کرد و مچ دستم و گرفت و عصبانی گفت

_دھنتو ببند تا خودم نبستمش

حرفش و زد و مچ دستم و کشید رو به اون یارو با صدایی که رسما غالب تهی کرد داد زد

_ تو ھم گورتو گم کن تا یه بلایی سرت نیاوردم

Different love Story |n.s| MPRGWhere stories live. Discover now