❈ 𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 8 ❈

157 48 44
                                    

سلام سلاممم 😃✋🏻

اومدم با پارت جدید 🤩

مرصی که شرطا رو رسوندید و حمایت کردید🥺💛

لطفا بوک رو توی ریدینگ لیستتون ادد کنید و به بقیه هم معرفیش کنید تا شرطا زودتر برسن

ووت و کامنت فراموش نشه

بریم که داشته باشیم 😈😈😈

.

.

.

.

.

صبح با احساس حصاری که دورمه از خواب بیدار شدم .

هر چه قدر سعی میکردم نمیتونستم دست و پامو تکون بدم.

به سختی لای پلکمو باز کردم و اولین چیزی که دیدم سینه ی برنزه و پهن هری با تتویه پروانه و پرستوهاش بود .

هیچ وقت عادت نداشتم نزدیک کسی بخوابم چون نفسم می گرفت .

دستم و بالا بردم و خواستم پسش بزنم که محکمتر بغلم کرد .

رسما بین هیکل ورزیدش گم شده بودم .

یادمه قدیم ها هم خوابش خیلی سنگین بود… با شیطنت به صورتش نگاه کردم . سرمو بالا بردم و چنان محکم لپش رو گاز گرفتم که با داد از خواب بلند شد .

تازه تونستم یه نفس راحت بکشم . خمار از خواب و با عصبانیت نگاهم کرد که ابرو بالا انداختم.

بدون اینکه بهم رحم کنه به سمتم یورش آورد و شروع به قلقلک دادنم کرد . میدوست من چقدر قلقلکی ام .

جیغ بنفشی کشیدم و اون با لذت بیشتری قلقلکم داد .

انقدر خندیدم و التماس کردم که نفسم در نمیومد…

بالاخره هری هم خسته شد و خودش رو کنارم پرت کرد.

بی رمق ولو شده بودم که سنگینی نگاهش رو احساس کردم .

برگشتم و دیدم به گردن و شونه هام که حالا یقه ام حسابی کنار رفته بود خیره شده.

لبمو گاز گرفتم … دستمو بالا بردم تا یقه ام و صاف کنم که دستش رو روی دستم گذاشت

نگاهش خمار بهم دوخته شده بود… این بار منم میخواستم چون این بار نگاه هری فرق میکرد .

سرش رو آروم آروم جلو آورد و با عطش لب هامو بوسید .

دستمو دور گردنش حلقه کردم که حریص شد به موهام چنگ زد و خودش و بیشتر از قبل بهم فشار داد.

با نفس نفس ازش جدا شدم با صدای خش داری گفت :

_قبلا برای چشیدن طعم این لب ها جون میکندم اما خودم و کنترل میکردم . الان دیگه مال منی نی مال من ..

با شنیدن دوباره اسم مستعارم از زبونش لبخند زدم و تا خواستم حرف بزنم زنگ پی در پی خونه ی هری مانع شد .

Different love Story |n.s| MPRGWhere stories live. Discover now