سلام سلاااام 😃🤚🏻
شبتون بخیرررر
ساری دیر آپ کردممرصی که ووت میدید و حمایت میکنید
لطفا بوک رو توی ریدینگ لیستتون ادد کنید و بوک رو به بقیه هم معرفی کنید چون توی رسیدن به شرطا کمکتون میکنه ...
بوس پس کله تون ...
بریم که داشته باشیم 😈😈😈
.
.
.
.
.
حتی شان هم از این عصبانیت هری ترسید و دستش و از دور کمرم برداشت.
این بار تیر نگاه هری به صورت من خورد ، چنان نگاه بدی بهم انداخت که از ترس تمام وجودم لرزید.
بی توجه به شان مچ دستمو گرفت و دنبال خودش به سمت طبقه ی بالا کشید ...
جرئت نداشتم دستمو بکشم چون میترسیدم جلوی جمع یه کتک مفصل بهم بزنه .
طبقه ی بالا با عصبانیت در یه اتاق و باز کرد و پرتم کرد داخل اتاق…
به زور تونستم جلوی خودم و بگیرم تا نیوفتم.
درو با تمام توان بهم کوبید و عربده کشید :
_ با چه جرئتی تو بغل اون عوضی میرقصی هان ؟ چطور جرئت میکنی انقدر بهش نزدیک بشی؟ ندیدی چطور بهت چسبیده بود ؟ شعور نداری وقتی مال منی نذاری یکی بهت بچسبه ؟
ترسیدم اما جلوی زبونم رو نگرفتم :
+ خودت چی؟ وقتی منو آوردی اینجا چسبیدی به دوست دختر منگلت منم حق دارم واسه خودم خوش بگذرونم.
با این حرفم رسما آتیشش زدم… به سمتم یورش آورد و با دست صورتم و فشار داد و توی صورتم غرید :
_ پس رقصیدن توی بغل این و اون برات لذت داره هوم ؟ نایل تو ذاتت خرابه… وگرنه به این راحتی توی بغل اون عوضی نمی رقصیدی… با این لباس یک وجبی بین این همه آدم نمیومدی.
با سرکشی جواب دادم :
+ آره اصلا خودم خواستم با شان برقصم… خودم خواستم این لباس و بپوشم… خودم اگه بخوام میتونم همین الان برم خونه خالی شان…
هنوز حرفم تمام نشده بود چنان وحشیانه پرتم کرد روی تخت که تمام دل و روده ام توی دهنم اومد .
با عصبانیت در اتاق و قفل کرد و به سمتم اومد
روم خم شد و دستاشو کنار سرم گذاشت و غرید:
_ پس اگه من جلوتو نگیرم خونه خالی شان هم میری همینطوره؟
سکوت کردم… انگار آروم شده بود اما یه آرامش قبل از طوفان .
YOU ARE READING
Different love Story |n.s| MPRG
Fanfiction+ لوعه یه جوری سرشو گرم کن نیاد این ور * دیگه دیره چون داره میاد | داستان دو پسر عاشق پیشه و لجباز که سرنوشت دوباره بهم میرسونشون .. اما این بار با گذشته خیلی فرق داره ... خیلی چیزا توی زندگیشون تغییر کرده ...| Story by me : Moby ❌ Boy x Boy ❌ Ro...