❈ 𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 11 ❈

142 46 49
                                    

سلام سلاااام 😃🤚🏻

شبتون بخیرررر
ساری دیر آپ کردم

مرصی که ووت میدید و حمایت میکنید

لطفا بوک رو توی ریدینگ لیستتون ادد کنید و بوک رو به بقیه هم معرفی کنید چون توی رسیدن به شرطا کمکتون میکنه ...

بوس پس کله تون ...

بریم که داشته باشیم 😈😈😈

.

.

.

.

.


حتی شان هم از این عصبانیت هری ترسید و دستش و از دور کمرم برداشت.

این بار تیر نگاه هری به صورت من خورد ، چنان نگاه بدی بهم انداخت که از ترس تمام وجودم لرزید.

بی توجه به شان مچ دستمو گرفت و دنبال خودش به سمت طبقه ی بالا کشید ...

جرئت نداشتم دستمو بکشم چون میترسیدم جلوی جمع یه کتک مفصل بهم بزنه .

طبقه ی بالا با عصبانیت در یه اتاق و باز کرد و پرتم کرد داخل اتاق…

به زور تونستم جلوی خودم و بگیرم تا نیوفتم.

درو با تمام توان بهم کوبید و عربده کشید :

_ با چه جرئتی تو بغل اون عوضی میرقصی هان ؟ چطور جرئت میکنی انقدر بهش نزدیک بشی؟ ندیدی چطور بهت چسبیده بود ؟ شعور نداری وقتی مال منی نذاری یکی بهت بچسبه ؟

ترسیدم اما جلوی زبونم رو نگرفتم :

+ خودت چی؟ وقتی منو آوردی اینجا چسبیدی به دوست دختر منگلت منم حق دارم واسه خودم خوش بگذرونم.

با این حرفم رسما آتیشش زدم… به سمتم یورش آورد و با دست صورتم و فشار داد و توی صورتم غرید :

_ پس رقصیدن توی بغل این و اون برات لذت داره هوم ؟ نایل تو ذاتت خرابه… وگرنه به این راحتی توی بغل اون عوضی نمی رقصیدی… با این لباس یک وجبی بین این همه آدم نمیومدی.

با سرکشی جواب دادم :

+ آره اصلا خودم خواستم با شان برقصم… خودم خواستم این لباس و بپوشم… خودم اگه بخوام میتونم همین الان برم خونه خالی شان…

هنوز حرفم تمام نشده بود چنان وحشیانه پرتم کرد روی تخت که تمام دل و روده ام توی دهنم اومد .

با عصبانیت در اتاق و قفل کرد و به سمتم اومد

روم خم شد و دستاشو کنار سرم گذاشت و غرید: 

_ پس اگه من جلوتو نگیرم خونه خالی شان هم میری همینطوره؟

سکوت کردم… انگار آروم شده بود اما یه آرامش قبل از طوفان .

Different love Story |n.s| MPRGWhere stories live. Discover now