❈ 𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 7 ❈

193 44 80
                                    

سلااام سلاممم 😃✋🏻

باز دوباره اومدممم 😂
خب .. اینم یه پارت جدید امیدوارم اینو دیگه زودتر به شرط برسونید ...
این بوک مثل بوک مای سوییت کریچر نیست که هفته ای آپ بشه .. این بوک فقط بستگی به ووت های و شرطا داره و هرچقدر زودتر به شرطا برسونیدش زودتر آپ میشه ...

سوووو 😈😏 دست بجنبونید بوک رو به بقیه هم معرفی کنید تا کمک کنن

زیاد حرف نمیزنم ...

بریم که داشته باشیم ... 😈😈😈

.

.

.

.

.

.

نفس عمیقی کشیدم و وارد کلاس شدم ، نمیتونستم تو روی هری نگاه کنم

وقتی دیشب بهم گفت باید ھمیشه آماده ی تمکین باشی بدون حرف بیرون رفتم چون دلم شکست

یه زمانی حتی دستمم نمی گرفت یا حتی به زور بغلم نمیکرد تا مبادا ناراحت بشم اما الان انقدر خشن شده بود که ازم ھر شب تمکین میخواست

برعکس ھمیشه با قیافه ی پنچر شده وارد کلاس شدم. بدبختی اینجا بود یک روز در میون کلاس آخرم رو با هری داشتم و مدام باھاش چشم تو چشم می شدم

کنار لویی نشستم در حالی که داشت چیپس میخورد گفت

لویی : چته مثل شله وا رفتی ؟

بی حوصله چشمامو براش چرخوندم و گفتم

+سر به سرم نذار اوقات سر کله زدن باھاتو ندارم

تا خواست دھنشو باز کنه هری وارد کلاس شد

ھمه به احترامش بلند شدن با جدیت روی صندلی نشست... ھمون لحظه یکی از بچه ھای پایه ی کلاس به شوخی گفت

# استاد شنیدم امروز میخواین موضوع کلاسو آزاد کنید

لبخند محوی کنج لب ھای هری اومد و در کمال تعجب گفت

_ باشه ... امروز بحث آزاد

تا اینو گفت ھمه مثل بچه دبستانی ھا براش جیغ و دست زدن ... ساکت که شدن این بار آنای خودشیرین با عشوه گفت

# استاد شما ازدواج کردین؟

نگاه هری به من افتاد... بهش خیره بودم که با صدای سردی گفت

_ نه .. قصدی برای ازدواج ندارم

هر چقد بیشتر با بچه ها حرف میزد بیشتر با کنایه هاش منو میچزوند ... سرمو انداخته بودم پایین و با ناخن هام درگیر بودم یهو یکی از بچه ها پرسید

سریع سرمو بلند کردم و با چشمایه لرزونم بهش نگاه کردم .. زیر چشمی نگام کرد و دوباره روشو برگردوند سمت اون دانشجو و با حرفش آتیشم زد

Different love Story |n.s| MPRGWhere stories live. Discover now