❈ 𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 16 ❈

124 34 15
                                    

سلام سلاممم 😃🤚🏻

امشب دوبار مهمون خونه هاتون شدم 🤗😎چقد خوبم من آخه ...

راستش چپتر قبلی ۴ ووت کم داشت تا به شرط برسه ولی من آپ کردم 😎 یکم قدر بدونید و بیشتر تلاش کنید تا شرطا زودتر برسن 😄 مخصوصا شورت استوری جدیدم که رسیده به جای حساسش . حتما بهش سر بزنید

بریم که داشته باشیم 😈😈😈

.

.


.


.


.




سر کلاس نشسته بودیم… تقریبا یک ساعت بود که بی وقفه استاد داشت درس میداد .


داشتم فکر میکردم که کاغذی جلوی روم گذاشته شد .

به کاغذ که نگاه کردم نقاشی چهره ی خودم و دیدم وقتی داشتم به تخته نگاه میکردم .

متعجب پشت برگه رو نگاه کردم که دیدم نوشته :

" هر چقدر هم نگاهت کنم سیر نمیشم نایلر … چی میشد اگه مال من میشدی؟ "

سرمو برگردوندم و چشم تو چشم شان شدم. 

با عشق داشت نگاهم میکرد . چشم غره ای به سمتش رفتم و کاغذ و لای کتابم گذاشتم .
تا تموم شدن کلاس سنگینی نگاهشو حس میکردم.

داشتم وسایلمو جمع میکردم که شان کنارم ایستاد و بی مقدمه گفت:

شان : میدونم از هری جدا شدی

نیم نگاهی به سمتش انداختم و چیزی نگفتم… وسایلمو جمع کردم خواستم برم که جلوم ایستاد و گفت:

شان : یه شانس بهم بده نایل

بی حوصله گفتم: 

+ برو کنار شان تا هر چی لایقه رو بارت نکردم .

عصبانی شد:

شان : چرا منو پس میزنی؟ به خاطر هری ؟ میدونی اون الان کجاست ؟ با یکی از استادهای دلبر همین دانشگاه قرار داره. هری نمیتونه تو رو خوشبخت کنه نایل … من واقعا میخوامت .

با حرفش ته دلم خالی شد … با تته پته گفتم

+ یعنی چی این حرفات؟

شان : خودم شنیدم با یکی داشت قرار میذاشت. استاد ملانی مایکلز توی همین کافه ی بغلی.

با عصبانیت کوله امو روی دوشم انداختم و گفتم :

+ باور نمیکنم .

به سمت در کلاس به راه افتادم که صداشو شنیدم :

شان : همین الان بریم اونجا نایل … کاش با چشم خودت ببینی سنگ کیو به سینه میزنی.

Different love Story |n.s| MPRGWhere stories live. Discover now