❈ 𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 10 ❈

168 45 68
                                    

سلام سلامممم 😃🤚🏻
بلاخرهههه برگشتممممم
یووهوووو
ساری بابت تاخیر .. :(((

ممنون که داستانو میخونید و دوسش دارید🤩

همونطور که میدونید این بوک شرطیه ... هر چقدر زودتر شرطا رو برسونید زودتر آپ میکنم .. چون همه پارتا آمادن😈😈

سووو ... نیازمتد یاری سبزتان هستیم 🤣
لطفا بوک رو به بقیه هم معرفی کنید تا بهتون کمک کنن ...
و در آخر
بوک رو توی ریدینگ لیست های قشنگتون ادد کنید

بریم که داشته باشیم 😈😈😈

.

.

.

.

.


فکر کنم لنگ ظهر بود که صدای زنگ پی در پی خونمون رو مخم رفت و از خواب نازم بیدارم کرد .

خوشبختانه امروز کلاس نداشتیم واسه همین گرفتم تخت تا لنگ ظهر خوابیدم اما این زنگ فاکی ...

فاک به این زندگی

فاک به همه چی اصلا

ناله ای کردم و به سختی از جا بلند شدم ، همونطور که چشمامو میمالیدم لنگون لنگون دمپایی هامو پام کردم و بدون اینکه بپرسم کیه در حیاطو باز کردم .

یه مرد غریبه بود که تا چشمش به من افتاد انگار ترسید که روشو اون ور کرد و بسته ی بزرگ دستشو به سمتم گرفت و گفت :

# شما نایل هوران هستید ؟

متعجب گفتم: 

+آره منم .

بسته رو به دستم داد و گفت: 

# این بسته برای شماست.


جفت ابرو هام بالا پرید… کسی برای من بسته نمیفرستاد اونم به این بزرگی

پرسیدم

+کی اینو فرستاده؟

بدون اینکه جواب بده مثل بز سوار موتورش شد و رفت.

فحشی بهش دادم و درو محکم بستم .

روی تاب بزرگی که توی حیاطمون بود نشستم و مشکوک به جعبه ی روم به روم نگاه کردم .

یعنی چی میتونست باشه !!؟؟

نکنه توش بمب باشه؟

یکی زدم توی سر خودم… آخه پسره احمق تو اونقدر مهمی که قصد جونتو بکنن؟

فک کنم اثرات خابالودگیم بود که انقد خنگ بازی درمیاوردم یا شاید هم واقعا خنگ بودم

دلو به دریا زدم و در جعبه رو باز کردم .

با دیدن یه لباس مجلسی و مشکی چشمام برق زد .
لباس رو از جعبه بیرون اوردم .

Different love Story |n.s| MPRGWhere stories live. Discover now