6

51 11 20
                                    

مزاحمی در همه ی قسمت های خانه

"سلام صبحتون بخیر"

مامور پلیس سر تا پاشو برانداز کرد و پرسید "بله؟ کاری داشتین؟"

"میخواستم راجع به جف بپرسم.. میگن چند روزیه که گمشده"

"چرا باید به سوالاتت جواب بدم آقای..؟"

"میتونین مارک صدام کنید.. من و جف دوستای قدیمی بودیم، انگار چند روزی هست کسی ندیدنش، خیلی نگرانشم "اون حتی نمیدونست جف چه قیافه ایی، چرا دروغ به این بزرگی گفته بود که فقط اطلاعات بگیره؟

پلیس گلوشو صاف کرد" آقای دوال نزدیک به یک هفتست که گمشده. ما هم داریم تمام تلاشمون رو میکنیم که پیداش کنیم، این همه ی اطلاعاتی که میتونم به شما بدم "

مارک اخم کرد" فقط همین؟"

پلیس زیر چشمی نگاهی کرد، چشمای روشن و نافذش مارک رو عصبی می‌کرد "افشای اطلاعات پرونده خلاف قانونه.. شما هم به عنوان دوست جف ممکن نیاز بشه ازت بازجویی کنیم. بهتره همین اطراف باشی" بدون حرف دیگه ایی از مارک دور شد. مارک آهی کشید و سرشو به دیوار پشت سرش تکیه داد، توی راهرو ساختمون کالج کسی نبود، همه داخل کلاس ها نشسته بودن و به درس گوش میدادن.

دستی توی موهاش کشید و به سمت کلاس بعدیش رفت، با هر حرکت بیشتر برای خودش دردسر درست می‌کرد.

**

در خونه رو باز کرد و یک راست از پله ها بالا رفت تا به سمت اتاق خودش بره، اتاق کمی تاریک بود و نور کمی از لای پرده پنجره به داخل می‌تابید و خطی رو روی تخت و زمین ایجاد می‌کرد، مارک وارد اتاق شد، به تصویر خودش توی آینه قدی روی به روی در نگاه کرد.

باید راهی باشه جه بوم رو دور کنه، اون نمی‌خواست بمیره، هنوز سنش کم بود و کلی آرزو داشت که باید بهشون می‌رسید، اون تسلیم جه بوم و خواسته هاش نمیشد.

همچنان به تصویرش توی آینه زل زده بود که چیزی پشت سرش تکون خورد. با ترس برگشت، گربه ی سیاه آشنایی روی تخت زیر نور افتاب دراز کشیده بود.

"تو اینجا چیکار میکنی؟"

گربه خمیازه ایی کشید و سرشو آروم بلند کرد "آفتاب میگیرم"

مارک چشماشو توی کاسه چرخوند "جه بوم کجاست؟" اگر گربش اینجاست پس خودش هم باید اومده باشه.

"توی آشپزخونه" مارک بی معطلی از اتاق بیرون رفت، پله ها رو دو تا یکی کرد و به طبقه ی پایین رسید.

دفعه ی بعد باید حتما مطمئن میشد طبقه ی پایین کسی نیست.

جه بوم توی آشپزخونه ایستاده بود و برای خودش غذا درست میکرد.

" هوی اینجا چه غلطی میکنی؟" جه بوم سرشو از روی ماهیتابه بلند کرد و نگاه پرسشگرانه ای بهش انداخت، ماهیتابه رو کمی بالا آورد "غذا درست میکنم" مارک به سمتش رفت "منظورم توی خونه منه" به سمت جه بوم رفت و بازوشو کشید اما جه بوم کوچکترین حرکتی نکرد.

CambionWhere stories live. Discover now