39

30 6 14
                                    

هیچوقت فراموشت نمیکنم

نفس نمیکشید.

شایدم هیچ وقت نفس نمیکشیده. مارک یادش نمیومد یه نیمه شیطان باید قفسه سینش بالا و پایین بشه یا نه، با دست های خونی خودش بدن جه بوم رو حرکت میداد اما هیچی.

نه شونه های پهنش تکون میخورد، نه قفسه ی سینش بالا و پایین میشد حتی اون لبخند مسخرش موقع گفتن اون کلمات هم از بین نمیرفت.

دوست دارم پسر کوچولو.

صداش توی سر مارک مثل یه نوار تکرار میشد.

دوست دارم؟ الان باید اینو میگفت؟ بعد این همه وقت، بعد این همه باری که مارک بهش اعتراف کرده الان باید میگفت؟! مارک واقعیت رو نمیدید اما جه بوم چرا حرفی نزده؟

اگه این کلمات رو زودتر میگفت الان اینجا نبودن. شاید به دست جه بوم کشته میشد، اما حداقل میدونست که جه بوم واقعا دوستش داره و اینا همه خیالات خودش نیست.

اما جه بوم هیچ وقت این کارو نمیکرد، از اولشم نمیخواست مارک رو بکشه، از اولشم میدونست بهای به هم زدن معامله چیه و تصمیم به انجامش گرفت.

از اولشم دوستش داشت.

بدن بی حرکت جه بوم رو توی بغلش گرفت و محکم تر تکونش داد " بیدار شو عوضی پاشووو" صداش شبیه ضجه هایی نامفهومی بود که فقط خودش معنیشون رو می فهمید.

جینیونگ که با ناباوری از بالای سر نگاهشون میکرد تازه فهمیده بود ملاقات جه بوم فقط برای این بوده که جینیونگ رو به انجام این نقشه ترغیب کنه، فقط برای اینکه مارک زنده بمونه.

جینیونگ حاضر بود برای مارک ادم بکشه.

جه بوم حاضر شد براش بمیره.

چه چیزی ارزشمندتر از این؟ کنار مارک زانو زد و به چهره ی جه بوم نگاه کرد. هنوزم میخندید، انگار بالاخره در ارامشه، به چیزی که میخواسته رسیده.

حالا میفهمید جه بوم مارک رو به دست اون سپرده، غیرمستقیم ازش میخواست تا مارک رو همونطوری که اون دوست داره دوست بداره.

اما جینیونگ میدونست، خوبم میدونست.

عشقی که جه بوم برای مارک داشت توی هیچ آدمی از جمله خودش پیدا نمیشه.

جه بوم یه شیطان بی احساس نبود، عاشق ترین موجودی بود که تا حالا دیده.

دست جه بوم رو گرفت و توی دستش خودش فشار داد "من مراقبش هست"

ضجه های مارک شدت گرفت، شونه هاش از گریه میلرزید، نمیخواست باور کنه. نه، واقعیت نداشت، اون جه بوم بود، قویترین کسی که دیده. اون شکست ناپذیر بود، نمیتونست واقعیت داشته باشه.

مارک در بین هق هقش گفت " نمیتونی منو تنها بذاری..من دوست دارم..لطفا بمون..لطفا اون حرفی که گفتی رو دوباره تکرار کن"

CambionWhere stories live. Discover now