15

37 12 23
                                    

پودر سفید رنگ و خوشحالی غیر واقعی

سرش توی لپ تاپ بود و مقاله ی ایی برای کلاسش تايپ می‌کرد که صدایی از چارچوب در اونو به خودش آورد، چرخید و با دیدن جه بوم ابروشو بالا داد "با چیزی با اسم زنگ در آشنا هستی؟"

جه بوم لبخند کم رنگی زد و به طرف مارک اومد، جلوی صندلی مارک زانو زد و دستاشو روی پاهای مارک قرار داد تا دست های اونو بگیره اخم کرد و پرسید "مارک.. به من اعتماد داری؟" مارک از سوال بی مقدمش اخم کرد، آب دهنشو قورت داد و چند لحظه مکث کرد، واقعا به جه بوم اعتماد داشت؟ اون چند بار سعی کرد بکشتش، اما متوقف شده بود، چیزی باعث شده خودداری کنه و مارک رو زنده بزاره، بعد از این مدت میدونست که جه بوم بهش آسیبی نمیزنه حتی اگه بخواد. دست جه بوم رو گرفت "البته که اعتماد دارم"

جه بوم صورتش از هم باز شد "خوبه"

هر دو برای چند لحظه به هم خیره شدن، مارک سعی داشت از چشمای جه بوم بفهمه به چی فکر میکنه و چرا اینقدر نگرانه، لبشو گزید "ظهری کجا گذاشتی رفتی؟"

جه بوم روشو برگردوند و از سر جاش بلند شد "چیز خاصی نبود"

" خیلی نگران به نظر میومدی"

"گفتم که، چیز مهمی نبود " چرا دروغ میگفت؟ چی رو پنهان می‌کرد؟

مارک اخماشو در هم کشید "جه بوم.. تو.. به من اعتماد نداری؟"

جه بوم زیر چشمی نگاهش کرد لبخند زد و گفت" خیلی خودتو نگران میکنی پسر کوچولو"

مارک چشماشو توی کاسه چرخوند" اصلا خوشم نمیاد به این اسم صدام میکنی" چرخید و روبه روی لپ تاپش قرار گرفت تا ادامه ی مقالش رو بنویسه.

جه بوم خندید و روی تخت مارک نشست، مارک میتونست سنگینی نگاهش رو حس کنه، اب دهنشو قورت داد، باید روی مقالش تمرکز می‌کرد اما با وجود جه بوم نمیتونست.آهی کشید و با پاهاش روی زمین ضرب گرفت.

درست همون موقع لب های جه بوم رو پشت گردنش حس کرد، کی اینقدر بهش نزدیک شده بود؟! جه بوم دم گوشش زمزمه کرد "میخوای برم بیرون؟" لاله ی گوشش رو به دندون گرفت بعد گفت "پسر کوچولو"

مارک سرشو کنار کشید "من پسر کوچولو نیستم" جه بوم پوزخندی زد و سرشونه هاش رو نوازش کرد "اوهوم درست میگی" جه بوم صندلی مارک رو به طرف خودش چرخوند و توی چشماش زل زد، مارک از نزدیکی صورت جه بوم که روبه روی صورت خودش قرار داشت چشماش گرد شد. جه بوم زیر لب گفت" ولی باید قبول کنی زیر من کوچولویی" چشماش از شیطنت برق زد. مارک لبشو لیسید و به لبای جه بوم نگاه کرد که پوزخندش پررنگ تر شده بود.

جه بوم بلافاصله صاف ایستاده و صندلی مارک رو به حالت اولش برگردوند به دو طرف شونه های مارک ضربه زد "بهتره درستو تموم کنی، منم یه چیزی برای شام درست کنم "مارک به طرفش برگشت و تا وقتی از اتاق خارج بشه با نگاهش دنبالش کرد.

CambionOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz