29

18 7 5
                                    

باید از من بترسی

درو به جلو هل داد و وارد فست بلو شد، یکی از معدود جاهای قابل تحمل شهر. رستورانی فست فودی که پاتوق تموم بچه های کالج بود. با صندلی های چرمی قرمز و میز های زرد رنگ و تابلوی های نئونی که نورشون از بیرون به داخل می‌تابید. چارلی، رییس رستوران همیشه خودش پشت پیشخوان می‌ایستاد تا سفارش هارو بگیره. بعد از 20 سال کار توی این رستوران حالا موهاش سفید شده بود. اینجا تنها قسمتی از شهر بود که میتونست تحمل کنه، جایی که اگه حتی به تنهایی میومد و لیموناد می‌خورد، بهش خوش میگذشت.

جلوی پیشخوان ایستاد و به چارلی سلام داد. منوی بالای سرش رو نگاه انداخت تا چیزی برای خودش سفارش بده.

"یه پیتزای مخصوص با سودا" چارلی سرشو تکون داد و از پیشخوان فاصله گرفت. مارک در حالی که انگشتاشو روی لبه ی پیشخوان با ریتم بالا و پایین میکرد به جمعیت داخل رستوران زل زد.

با دیدن دو چهره ی آشنا در یکی از میز ها اخماشو در هم کشید.

اون اینجا چیکار می‌کرد؟ فقط پشت سرش رو میتونست ببینه، اما بازتاب چهرش از روی شیشه ی کنارشون مشخص بود. عینک آفتابی رو هنوزم به چشم داشت و و با آدم جلوی روش حرف می زد، دختری که مارک در حال حاضر اصلا نمی‌خواست ببینه، امیلی.

این یه جور مقابله به مثل بود؟

با عصبانیت از پیشخوان فاصله گرفت و به سمشتون رفت. امیلی که رو به مارک قرار داشت و گرم صحبت بود، با دیدن مارک خشکش زد. مشخصا اون هم انتظار دیدن مارک رو نداشته.

"اینجا چه غلطی میکنی؟!" جه بوم که رو به روی امیلی نشسته بود، سرشو برگردوند و نگاهش کرد.

امیلی من من کنان جواب داد "م-من فقط"..

جه بوم جملش رو کامل کرد "من ازش خواستم بیاد".

مارک دست به سینه بالای سرشون ایستاد "چرا؟!" جه بوم چه حرفی با این دختر داشت؟

"با خودم گفتم وقتی تو راجع به کریس وونگ حرفی نمیزنی شاید باید از یکی دیگه بپرسم".

مارک به سمت امیلی برگشت و با عصبانیت گفت "تو بهش گفتی؟! "امیلی سرشو تند تند تکون داد "نه من.. هنوز چیزی نگفتم"

مارک به سمتش خم شد "جرات داری بگو تا یه بلایی به سرت بیارم آرزوی مرگ کنی. "امیلی از ترس لرزید. خوب میدونست مارک چه کاری میتونه و چقدر سنگ دله.

به طرف جه بوم برگشت "من بهتره برم." با عجله از سر جاش بلند شد و به سمت در خروجی دوید. مارک روی صندلی خالی اون نشست و به جه بوم نگاه کرد" چرا هنوز میخوای راجبش بدونی؟ من که تا یه هفته ی دیگه میمیرم" پوزخندی زد "مگه اینکه هنوز نمیخوای منو بکشی"

جه بوم اخماشو در هم کشید "چرا باید زندت بزارم؟ بعد کارایی که در حقم کردی؟" مارک روی میز خم شد "جه بوم، اگه موضوع راجع به جینیونگه، بین من و اون هیچی نیست".

CambionWhere stories live. Discover now