12

41 11 17
                                    

احساسی از گذشته

مارک به جسد پیرمرد نزدیک شد، خونی که از بدنش میرفت نشون میداد که مرده اما باید مطمئن میشد. دستشو دراز کرد و روی گردن پیرمرد گذاشت، بدنش سرد و بود و نبضش نمیزد. نفسشو توی سینه حبس کرد، اون واقعا مرده بود.

به طرف بقیه برگشت و قدمی به عقب برداشت، پاهاش توی خون پیرمرد فرو رفت و کفش هاش کثیف شد، اخماشو در هم کشید، همینو کم داشت.

مارتی با صدای لرزون پرسید "حالا چیکار کنیم؟زنگ بزنیم پلیس؟"

مارک دستشو مشت کرد " چطور اینقدر احمقی؟ زود باشین همه چیزو جمع کنین باید بریم"

شونا به قبر اشاره کرد" پس جسد جه بوم چی؟"

مارک بیلی که دستش بود رو توی ساک سوبین چپوند " بیشتر اینجا بمونیم خودمون توی دردسر می افتیم، زود باشین"

امیلی چراغ قوه ی گوشیش رو به سمت مسیری که اومده بود گرفت و جلوتر از همه راه افتاد، بقیه هم به دنبالش رفتن. مارک و سوبین که برای بار آخر نگاهی به قبر جه بوم می انداختن عقب عقب ازش دور شدن تا مطمئن شن اثری از خودشون نذاشتن، اما مارک توی تاریک رد پایی که کفش های خونیش روی زمین میذاشت نمیدید.

هر شش تاشون دوان دوان به سمت پله های سنگی رفتن. بدون هیچ حرفی پله هارو پایین اومدن، اوضاع اصلا خوب نبود، اونا جسدی از جه بوم نداشتن و مرگ یه نفرو هم به چشم دیده بودن، هیچکدومشون نمیدونستن باید چیکار کنن. نفس نفس زنان پایین پله ها ایستادن و به هم نگاه کردن، توی نور کم چراغ های خیابون چهره های عرق کرده و پر از وحشتشون مشخص بود.

گرتا با صدای لرزون پرسید " شما میدونین اونجا چه اتفاقی افتاد؟" همه سرشونو تکون دادن.

سوبین متفکرانه پرسید " اما کی اون پیرمرد رو کشت؟ من به جز اون کسی دیگه ایی رو ندیدم"

شونا اخم کرد و گفت "شاید کار جه بوم بوده..اون پیرمرد انگار خیلی ازش میترسید"

"اره گفت میاد سراغمون "

مارک اخم کرد و به زمین خیره شد، توورلو وحشت زده به نظر می‌رسید، اونا با کندن قبر جه بوم چه مشکلی ایجاد کرده بودن؟

با کلافگی لبشو گزید، حالا جسدی نداشتن که کمکشون کنه و تنها آدمی که از گذشته جه بوم میتونست بهشون اطلاعات بده اون بالا مرده بود.

امیلی گلوشو صاف کرد "بهتره توی هتل یا راه برگشت راجع به این موضوع بحث کنیم، موندنمون اینجا فقط برامون دردسر میاره" همه تایید کردن و سوار ماشین ها شدن.

در مسیر برگشت مارک از پنجره به بیرون زل زده بود، به قبر خالی جه بوم فکر کرد، یعنی به اندازه کافی نکنده بودن یا واقعا جسدی در کار نبود؟ شاید امیلی راست می‌گفت، شاید جه بوم واقعا نمرده، اما چرا باید براش سنگ قبر بزارن؟ چرا اونجا؟

CambionHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin