25

18 8 10
                                    

هدیه ایی از طرف کریستن وونگ

"میخوام برگردم خونه خودم"

جه بوم با تعجب نگاهش کرد " مگه خونه ی من چشه؟"

مارک به یاد سرداب خالی و اتفاقات دیشب افتاد و با لحن کنایه امیزی گفت "هیچی، زیادی شبیه قصر ارزوهامه"

جه بوم چشماشو توی کاسه چرخوند "اونجا ممکنه ویدل بیاد سراغت"

مارک ابروشو بالا انداخت " و به خونه ی تو نمیاد؟ "جه بوم لبشو جمع کرد و چیزی نگفت. ویدل اونجا رو هم بلد بود، پس چرا این چند روزه دست روی دست گذاشته و کاری نکرده ؟ این سوالی بود که جه بوم مدام از خودش میپرسید.

در آخر تسلیم شد، اهی کشید و گردنش رو مالید "خیلی خب ولی منم بیرون خونه حواسم بهت هست"

مارک لبخند زد و گفت" میتونی بیای تو حواست بهم باشه" چشمکی زد و در ماشین رو باز کرد تا پیاده شه، جه بوم سرشو کمی پایین آورد و از پشت عینک آفتابی نگاهش کرد، تا وقتی مارک به در ورودی کالج رسید و از دیدش ناپدید شد.

مارک در طول کلاس هاش به سختی میتونست تمرکز کنه، تصور اینکه کمتر از ده روز دیگه جه بوم ممکنه بکشتش آزار دهنده بود، هنوز کورسوی امیدی توی وجودش بود، شاید جه بوم منصرف میشد و این کارو انجام نمی‌داد، شاید دلش به حالش می سوخت، اما ویدل چی؟ اون به نظر نمی‌رسید دلرحم باشه.

مارک می‌ترسید، ویدل هر موقع دلش میخواست میتونست بکشتش و اون حتی نمیتونست از خودش دفاع کنه. با درموندگی چشماشو بست تا صدای استاد رو نشنوه، اون نمیخواست بمیره.

به خاطر غیبت های زیادش استادا کلی کار روی سرش ریخته بودن، حتی دوستاشم بهش محل نمیذاشتن.

تبدیل به همون بازندهایی شده بود مسخرشون میکرد.

به تنهایی پشت یکی از میز های کافه تریا نشسته بود و با سالاد جلوی روش ور میرفت که چند نفر به سمتش اومدن.

"شنیدم کاراگاه پارک خیلی پیگیرت شده" با چشمای گرد شده سرشو بالا آورد و به سوبین نگاه کرد، سوبین سینی غذا رو روی میز گذاشت و رو به روی مارک نشست.

"منظورت چیه؟"

امیلی هم کنارشون نشست و گفت " پدرم گفت ازت به خاطر قتل توورلو بازجویی کرده"

مارک زیر لب هومی گفت و سرشو پایین برد، اشتهایی برای خوردن غذاش نداشت، فقط با کاهو ها بازی میکرد.

سوبین اخم کرد به جلو خم شد"چرا مارو لو دادی؟"

مارک سرشو به تندی بالا آورد" چی باعث شده همچین فکری بکنی؟"

مارتی که در طرف دیگه می نشست با صدای ارومی گفت" بعد از تو مارو خواستن برای بازجویی"

مارک اخم کرد "من از کجا بدونم، لابد صورتتون توی دوربینای امنیتی بوده، ولی من گفتم تنها بودم و پای شما رو وسط نکشیدم "

CambionWhere stories live. Discover now