17

31 9 19
                                    

عروسک گردان و نخ هایی از جنس تنفر

این اتاق هم مثل اتاق قبلی کم نور بود، با یک صندلی فلزی زنگ زده و میزی جلوی روش، اما اینجا دیگه پنجره ایی نمیدید که اونو تحت نظر داشته باشن. حتی دوربین امنیتی هم نبود فقط یه اتاق مربعی خالی.

در باز شد و جینیونگ به داخل اومد. چیزی رو پشتش پنهان کرده بود، به طرف میز قدم برداشت و مارک اخم کنان بهش زل زد "چرا منو اوردی اینجا؟" جینیونگ لبخند زد و کنار میز ایستاد، چیزی که پشتش پنهان کرده بود رو روی میز گذاشت، داخل پلاستیک زیپ دار بزرگی یک لنگه کفش سفید بود.

کفش آشنای مارک، میتونست قرمزی خون رو از زیرش ببینه. اخمش غلیظ تر شد "این چیه؟" قسم میخورد اونارو دور انداخته.

جینیونگ روی میز خم شد " اوه میپرسی این چیه؟ کفش توئه مارک، دی ان ای تو روشه، میخوای بدونی دیگه دی ان ای کی هست؟ توورلو همونی که توی ماساچوست مرده"

مارک روشو برگردوند " نمیدونم راجع به چی حرف میزنی"

"میدونی مارک، خود تو همون روزش به سالم سفر کردی، اونم دوبار، خود تو موقع قتل اطراف معبد بودی"

مارک به تندی برگشت و نگاهش کرد " این دروغه"

"ولی دوربين های امنیتی اطراف تو و اون پنج تا دوست احمقو ضبط کردن" مارک زبونش بند اومده بود، جینیونگ انگار میتونست ذهنش رو بخونه و حرف های بعدیشو پیش بینی کنه.

جینیونگ لبخند زد و گفت " هنوزم نمیخوای راستشو بگی؟" روی لبه ی میز نشست " شب قتل توورلو اونجا چیکار میکردی؟"

"هیچی..."

جینیونگ اخماش در هم رفت " پس چرا خون اون زیر کفشته؟..تو اونو کشتی مگه نه ؟ تو و دوستات اونو کشتین و جسدشو همونجا رها کردین"

"گفتم من اونو نکشتم"

"پس شاید کار یکی دیگه از دوستات بوده"

"نه ما هیچ کدوم این کارو نکردیم"

جینیونگ دست به سینه بهش زل زد "مارک من احمق نیستم ..ازت خواستم حقیقتو بگی"

"این حقیقته "

"خب پس اگه کار شما نبوده کار کی بوده؟" مارک سرشو پایین انداخت و چیزی نگفت ..چیزی نداشت که بگه میدونست هر چی تلاش کنه جینیونگ حرفشو باور نمیکنه.

جینیونگ چشماشو ریز کرد " تو یه چیزی میدونی اما پنهانش میکنی "

مارک بلافاصله سرشو بالا آورد" نه اینطور نیست"

"اونجا چه اتفاقی افتاد؟"

"نمیدونم"

"مارک نه خودتو به نفهمی بزن نه منو..بگو اون شب چه اتفاقی افتاد"

"نمیدونم خیلی سریع بود نتونستم چیزی ببینم"

"یعنی فقط وایسادین و مردن توورلو رو دیدین؟" مارک سرشو تکون داد. جینیونگ به جلو خم شد "ازم میخوای این چرت و پرتا رو باور کنم؟"

CambionWhere stories live. Discover now