part:2

153 50 6
                                    

بهم کیک شکلاتی بده تابه اشتی فکرکنم


بعد از رفتن کیونگسو همونطور که حالت ناراحت خودشو حفظ کرده بود پرسید
-فک کنم واقعا کیونگسو شی رو نارحت کردم هیونگ
-نه نگران نباش اون از دستت ناراحت نیست همیشه بعد شنیدن اسم یون سو میره تو خودش
-چرا همسرشو از دست داد ؟
-خب اون یه اتفاق بود یون سو تصادف کرد ونتونست زیر عمل طاقت بیاره
-متاسفم
- اشکالی نداره اون اتفاق مال 4 سال پیشه و مدت زیادی ازش میگذره فکرتو درگیرش نکن.. ...خب فک کنم من باید برم سر کارم بعدا میبینمت چانیول
سرشو تکون داد و بعد از خروج بکهیون خودشو رو مبل انداخت و گره کراواتشو شل کرد داشت از حرص و عصبانیت خفه میشد و راهی برای اروم شدنش پیدا نمیکرد باید هرچه زود تر از شرکت بیرون میزد وگرنه تضمینی نبود که اینجا چیزی رو خراب نکنه یا حتی کسیو نکشه باید خودشو به خونه میرسوندو تمرین میکرد توی این یه ماه که برگشته بود پدر خودشو در اورده بود تا بتونه یکم از طراحی لباس سر در بیاره و لو نره اصلا با این هنر اشنایی نداره باید از این راه برای بدست اوردن تمرکز و ارامشش استفاده میکرد
***
تقریبا ده دقیقه ای میشد که بی هدف سرشو به فرمون تکیه داده بود و توی افکارش گم شده بود همیشه همینطور بود اسم یون سو باعث میشد زمان و مکان رو گم کنه و امروزم توی اولین دیدارش با دستیار جدیدش  ابروی خودشو برده بود وبعد راهی به جز فرار پیدا نکرده بود، نفس عمیقی کشید تا بتونه قبل از اینکه کسی از همکاراش ببینتش خودشو جمع کنه و از شرکت فاصله گرفت و بی اراده  ماشین رو به سمت ارامگاه یون سو رسوند
روبه روی قبرش روی زمین نمناک قبرستون نشت ودستاشو دور زانو هاش حلقه کرد و به قبر رو به روش زل زد و دوباره افکارش  به جایی دورتر از زمانی که توش بود سفر کردن
فلش بک:

-چرا اینجا نشستی کیونگسو .... اوه خدای من میخوای سرما بخوری؟
-   فقط دلم میخواست هوای تازه بخورم
- بهم دروغ نگو من تورو بهتر از خودم میشناسم و معلومه پای چیزی بیشتر از هوا خوردن درمیونه ... هیع
حرف یون سو با کشیده شدن دستش توسط کیونگسو قطع شد و با شتاب توی بغل کیونگسو افتاد و از ترس جیغ خفه ای کشید
-حتی فکرشم نمیتونی بکنی که چقد توی این چند ماه دلم میخواست بغلت کنم
-معذرت میخوام عزیزم ... من از امروز تا هروقت که بخوای کنارتم و حتی اگه تو نخوای بغلم کنی من به جای تو هم بغلت میکنم
بوسه ای که به شقیقش هدیه داد باعث شد چشمای یون سو از روی لذت بسته شه و دستاشو محکم دور بدن کیونگسو پیچید و محکم بغلش کرد و توهمون حالت لب زد
-نمیخوای بگی چی باعث شده فکرت مشغول شه ؟
-چیز خاصی نبود فکرتو بهش مشغول نکن
-باشه عزیزم من روش پافشاری نمیکنم ولی ....خدای من کیونگسو باید این حالتتو درست کنی هرکی ندونه فکر میکنه یه پسربچه کوچیکی که توی خودش جمع شده
- شیطونی نکن دختر... بهتره بریم بخوابیم و تو هنوز نیاز داری که استراحت کنی
زمان حال:
نمیدونست چه مدته که اینجا نشسته و توی خاطراتش پرسه میزنه وکی صورتش  از اشکاش خیس شده
-خیلی بی رحمی یون سو اینو خودتم میدونی، قرار بود به جای منم بغلم کنی .... فک نمیکنی زود ترکم کردی!.....من هنوز بهت نیاز داشتم ....ما بهت نیاز داشتیم ....
صدای زنگ تلفن باعث شد حواسشو از قبر رو به روش به موبایلش بده صورتشو پاک کرد و دوبار سرفه کرد تا صداش صاف بشه و تلفن رو جواب داد
-من باهات خونه نمیام
-سلام عروسک
-سلام اپا ...من باهات خونه نمیام
- باشه پس منم کیک شکلاتی که خریدمو میدم به خانوم همسایه چطوره
-فکرشم نکن که کیک منو به اون بدی اپا
- پس اماده شو دارم میام دنبالت

❄ snowflake ❄Where stories live. Discover now