❄ snowflake ❄

part:14

بعد از گندی که زده شد

تو اتاق خیاطا از شدت بیکاری با سهون چت میکرد
جرات نداشت برگرده نمیدونست کیونگسو نمیخواد ببینتش و اگه دقیقا تو همون زمان عصبانتش جلوش سبز بشه معلوم نبود چی بشه

کیونگسو همیشه با ارامش رفتار میکرد و این اولین بار بود اینطوری بهش توپیده بود و قبول داشت حقشه

سهون متوجه شده بود یچیزی درست نیست چون بدون حواس بهش جوابای پراکنده میداد و حالا پا پیچش شده بود که براش تعریف کنه چه اتفاقی افتاده  سعی کرد حواسشو پرت کنه اعتراف میکرد  ایده حرف زدن با سهونم اصلا مناسب نبود
***
سرشو روی میز گذاشته بود ، کلافه بود نباید سرش داد میکشید
هرچقدر کار دیشب چانیول بد بود نباید اونجوری جلوی بقیه سرش داد میکشید

با کلافگی موهاشو چنگ زد و سرشو دوباره روی میز گذاشت

-کیونگسو؟

با شنیدن صدای بکهیون سرشو بالا اورد و بدون حرف بهش خیره شد

-نمیخوای بگی چیشده؟
-چیزی نشده

بکهیون جلو اومد و مقابلش روی میز نشست و دستشو روی شونش گذاشت و گردنشو نوازش کرد

-کیونگسو عزیزم تو سرکسی الکی داد نمکشی!

چی باید جواب میداد بکهیون خیلی خوب میشناختش چطور میتونست ازش چیزیو مخفی کنه ؟
خودشو جلو کشید و سرشو روی پاهای بکهیون گذاشت

-چیکار کنم هیونگ؟

دستاشو توی موهاش فرو برد و مشغول نوازششون شد ، چی باعث شده باعث شده بود کیونگ اینطوری بهم بریزه؟

-چرا برام نمیگی ؟ بهم بگو کیونگی ، تا ندونم نمیتونم کمک کنم

باید تعریف میکرد باید میگفت و خودشو راحت میکرد همونجور که سرش روی پا های بکهیون بود دستاشو بالا اورد دو طرف پهلوشو چنگ زد

-هیونگ من عاشق یون سو ام مگه نه؟
-این چیه میگی کیونگی تو همسرش بودی معلومه که دوسش داشتی
-پس چرا باید چانیول حالمو خراب کنه؟
-چی داری میگی؟ منظورت چیه؟
سرشو از روی پاهاش برداشت و به محض دیدن نگاهش چشم هاش گرد شد کیونگ داشت گریه میکرد؟

-   بگو داری از چی حرف میزنی ، اینجوری متوجه نمیشم
-چیزی نیست هیونگ معذرت میخوام

چشم هاشو روی هم فشرد و خواست از بغل بکهیون در بیاد که دستای بک مانعش شد

-کیونگسو بهم نگاه کن  چی باعث شده چشمات قرمز بشه و گریه کنی زود باش
-چانیول
-چانیول چی ؟ چیکار کرده؟
-چانیول دیشب منو بوسید
-چی؟

بکهیون شوکه پرسید

-چرا هیونگ؟ چرا باید منو ببوسه؟ و امروز مثل یه فراری بدون اینکه توضیح بده فرار کنه؟