part:9

122 43 32
                                    


اوه خدایا از این بهتر نمیشد!

از وقتی که صبح به  خونه کیونگسو اومده بود و بکهیون ارا رو با خودش برده بود بشدت مشغول کار کردن بودن ،امروز که ارا نبود شاید میتونست یکم به کیونگسو نزدیک تر بشه چون فهمیده بود با وجود ارا کارش سخت خواهد بود.
اگرفقط چانیول چند سال پیش بود و ارا رو اون موقع دیده بود،رابطه و شروعش باهاش بهتر میبود،  ارا چهره ای شبیه به مادرش داشت و چانیول با دیدنش یاد خاطرات و ارزو هایی که هیچوقت کنار یون سو بهش نرسیده بود می افتاد ارزوهایی که شامل داشتن دختری از خون خودش و کسی بود که بهش علاقه داره اما حالا ارزو محقق نشدش رو  برای مرد دیگه ای براورده شده  می دید و این از محدوده تحملش خارج بود ،اولین بار که ارا رو دیده بود  قلبش روی مرز مردن قدم برداشته بود وچانیول دوباره و برای بار چندم  قلبش روی توی خودش دفن کرده بودو سعی کرده بود ارزوی قدیمیش رو هم کنارش به خاک بسپاره ولی دیدن اونا باهم حکم نبش قبر  رو  داشت و حالا دلش میخواست هرچه زود تر انتقام لعنتیشو بگیره و از این جهنمی که داخلش گیر کرده بود فرار کنه پس باید بهش نزدیک میشد
اما تمرکز کیونگسو روی کارش زیاد بود پس خودشم مجبور شده بود حواسشو جمع کار بکنه!
بخاطر اتفاق دیشب و بدخواب شدنش سرش درد میکرد حتی دو فنجون قهوه ای که خورده بود تاثیری روی دردش نداشتن و همین باعث شده بود بی حال باشه...
-حالت خوبه چانیول شی؟
کیونگسو ازش پرسید ، متوجه شده بود بدن چانیول داره میلرزه ،صبح وقتی چانیول به خونش اومد چشمای بی حالش اولین چیزی بود که دید واین باعث نگرانیش شد ولی چیزی نپرسید چون فکر میکرد ممکنه ناراحتش کنه اما حالا دیدن حالتای چانیول جای سکوت کردن رو ازش گرفت پس نگران بهش خیره شد
-خوبم کیونگسو شی! چیزی نیست
-اما داری میلرزی
گفت و دستش رو گرفت واز سرمای دستاش متعجب شد نگران دستشو روی پیشونی و گردنش گذاشت 
-اوه خدایا چانیول بدنت یخ کرده ! الان برمیگردم
و بلافاصله از اتاق بیرون رفت با رفتن کیونگسو چانیول مات به جلوش خیره شد. کیونگسو براش نگران شده بود؟ بخاطر خودش؟ سرش رو به پشت صندلی تکیه دادو  حین بستن چشم هاش پوزخند زد اون پسر صرفا فقط برای دستیارش نگران شده بود نه چیزی بیشتر از این .
کیونگسو قرص مسکنی  رو برداشت وبا یه لیوان اب  به اتاق کارش برد و از چانیول خواست اون رو بخوره  و بعد از روی صندلی بلندش کرده بود و بدنش رو به خودش تکیه داده بود و اونو به اتاق مهمون برد ،بهش کمک کرد روی تخت دراز بکشه وچانیول اونقدری بی حال شده بود که نتونه واکنشی به کارای کیونگسو نشون بده وفقط مطیع هرکاری که ازش میخواست رو انجام میداد ،در اخر کیونگسو تنهاش گذاشته بود و به اشپزخونه برگشته بود  تابتونه براش یچیزمقوی  اماده کنه
روی تخت دراز کشید بخاطر  اعتیادش به دارو های مسکن خیلی سریع بدنش تحت تاثیر قرار گرفت و بلافاصه خوابش برد
چند تا پرتغال تازه رو اب گرفت و لیوانش رو برداشت و به اتاق رفت تا وضعیت چانیول رو چک کنه که متوجه شد خوابیده ،دستشو روی پیشونی ودستای چانیول گذاشت ،دمای بدنش تضاد داشت  قسمتی سرد و قسمت دیگه گرم بود و کیونگسو نمیدونست چرا اینجوریه.
بلند شد و  تقریبا به سختی پتویی که روی تخت افتاده بود با بغل گرفتنش  از زیر بدن  چانیول بیرون کشید و روش انداخت و به اشپزخونه برگشت وحوله تمیزی برداشت و توی یه ظرف اب سرد چند تا تیکه یخ  ریخت و به اتاق برگشت و کنار چانیول نشست و حوله رو نم دار کرد و روی پیشونیش گذاشت و سعی کرد  تا تبشو پایین بیاره ،بلاخره بعد از مدتی وقتی دمای بدنشو دوباره چک کرد متوجه شد دمای بدنش پایین اومده نفس راحتی کشید واز اتاق بیرون اومد وخسته روی مبل ولو شد عصر شده بود و هنوز بکهیون و ارا بر نگشته بودن موبایلشو پیدا کرد و بهشون زنگ زد و ازشون خواست برگردن وخودش درحالی که گردنشو ماساژ میداد بلند شد تا برای شام یچیز سبک درست کنه میدونست که بکهیون و ارا حسابی از خودشون پذیرانی کردن و احتمالا شام رو رد کنن اما این موضوع که خودش بعد از صبحانه بجز یه فنجون قهوه و چندتا دونه بیسکوییت چیز خاصی نخورده بود علاوه بر اون  حضور چانیولی که  هوز خواب بود و میدونست که اونم چیزی نخورده برای درست کردن شام ترغیبش میکرد ،وسایل سوپ رو اماده کرد و گذاشت تا بپزه و بعد تصمیم گرفت برای کنارش غذای دیگه ای هم اماده کنه
***
به سختی چشماشو باز کرد و نمیدونست چه مدته خوابیده از جاش بلند شد و نگاهشو  به اطرافش چرخوند و با دیدن محیط نااشنایی که داخلش بود چشم هاش گرد شد
کجا بود؟
با به یاد اوردن اتفاقات صبح و بی حالیش موهاشو کشید و به خودش لعنت فرستاد و برگشت و خواست از تخت بیرون بیاد که نگاهش به ظرف و حوله روی میز افتاد! کی تب کرده بود؟ یعنی کیونگسو ازش مراقبت کرده بود؟

❄ snowflake ❄Where stories live. Discover now