part:3

146 48 29
                                    

عمو بکهیونه من

-محض رضای خدا ارا این بار چندمه داری پله هارو بالا پایین میکنی ،خسته نشدی؟
-اپا پس عمو کی میاد؟
-عمو هنوز سرکاره ! با اینهمه بالا پایین کردن از پله ها فقط خودتو خسته میکنی! ...چرا نمیری یه کارتون ببینی تا زمانت بگذره
-اما کارتونم رو نگه داشتم باعمو ببینم
-توی فسقلی اندازه یه دنیا کارتون داری میتونی با عمو یکی دیگه رو نگاه کنی
-باشه اپا ...
- پس برو انتخاب کن و صدام بزن تا بیام برات بزارمش باشه
-باشه
- هی هی کجا باید قبلش بوسم کنی!
ارا با سرعت میون دستهای باز شده ی کیونگ دوید و دستای کوچولوشو دو طرف صورت کیونگ گذاشت ومحکم لبهاشو بوسید
-دوست دارم عروسک
-منم دوست دارم اپا حالا میشه بیای برام کارتون بزاری؟
و بلافاصله دستشو گرفت و باخودش به پذیرایی برد کیونگسو جعبه کارتون هاشو بیرون اورد ارا بالای سرش باحالت متفکری به سی دی های داخلش نگاه میکرد و بلاخره موفق شد ودستشو روی انیمشین مینیون ها گذاشت و انتخابش کرد کیونگسو موهاشو بهم ریخت و سی دی رو براش توی دستگاه گذاشت و ارا خنده پرذوقی کرد وسریع یکی از بالشتکای روی مبل رو برداشت و بلافاصله روی میز جلوی تلویزیون پرید و روش دراز کشید،و کیونگسو همونطور که بلند میشد نفس عمیقی کشید هرچی سعی کرده بود این عادت خوابیدن روی میز رو از سر ارا بندازه موفق نشده بود نه تاوقتی که محل مورد علاقش برای خوابیدن و دیدن برنامه اون نقطه بود سرشو تکون داد وگفت
_دوست داری کنارش چیزی بخوری عروسک؟
-امممم اره اپا اب پرتغال میخوام
-حتما  عزیزم
به اشپزخونه برگشت و توی لیوان مخصوصش مقداری اب پرتغال ریخت و با کمی بیسکوئیت براش برد و خودش به اشپزخونه برگشت سر و کله بکهیون کم کم پیدا میشد و کیونگسو فرصت کمی برای پخت شام داشت
****
تازه تونسته بود کارای اشپزخونه رو تموم کنه بلاخره شامشو اماده کرده کرده بود،وقتی وسطای کارش بیرون اومده بود تا به ارا سر بزنه متوجه شد که عروسکش خیلی وقته خوابش برده  رو اندازی روی بدن کوچیکش انداخت و بعد از خاموش کردن تلوزیون برگشت تا به ادامه کاراش برسه و حالا که کاراشو به اتمام رسونده بود، کنار میزی که ارا روش خوابیده بود نشست و به چهره دخترش خیره شد این فسقلی ناخواسته پا به زندگیش گذاشته بود و الان کل دنیاش توی خنده هاش خلاصه میشد، دستشو تو لابه لای موهاش حرکت داد و سرشو نوازش کرد و صدایی که ارا تو عالم خواب از روی اعتراض در اورد باعث شد لبخندی روی لبش بشینه کوچولوی شیطونش با خوابی که بعد از ظهر به خودش هدیه داده بود انگار اعلام کرده بود شب قراره با بکهیون نزارن کیونگسو بخوابه... ارا خیلی اروم چشماشو باز کرد و بادیدن صورت پدرش لبخند کیوتی زد همونطور که دستهاشو رو بهش باز میکرد خیلی خواب الود صداش کرد
-اپااا ...
-کیونگسو دستاشو دور بدن کوچیکش حلقه کرد وهمونطور که تو بغلش میکشید جوابشو داد
-جان اپا ... چیزی میخوای عروسک؟
-تشنمه
-الان میریم اب میخوریم
بعد از اینکه ارا تشنگیشو برطرف کرد دستاشو دور گردنش حلقه کرد و سرشو روی شونه پدرش گذاشت به ادامه خوابش رسید
-ارا... میخوای دیگه نخوابی؟
-اما من خوابم میاد
- دیگه الاناس که عمو بکهیون برسه تو نمیخوای موقعی که میاد خواب باشی؟
ارا سرشو به نشونه مفنی تکون داد و کیونگسو لبخندی زد و اونو تو بغلش به سمت سرویس بهداشتی برد که صدای در مانع ادمه دادن مسیرشون شد
-عمو بکهیووونه
ارا باذوق زیادی گفت و سرشو از روی شونه ی پدرش برداشت و تقلا کرد که از بغلش پایین بیاد و بلافاصله بعد از روی زمین گذاشتنش سریع به سمت در دوید و تلاش کرد در رو باز کنه و وقتی موفق نشد رو به پدرش که بسمتش میومد دست به کمر باحالت کیوتی نق زد
-اپااااا بیااا دیگه
حالا که بهش رسیده بود درو برای بکهیون باز کرد،با باز شدن در ارا جیغی از شدت خوشحالی کشید و محکم بغل بکهیونی که ار قبل با دستای باز شده پشت در رو زانو هاش نشسته بودتا هم قد ارا بشه انداخت وبکهیون بلافاصله محکم بغلش کرد و یه بار بالا انداختش که صدای خنده ی ارا بالا رفت
-سلام پرنسس کوچولوی من
-عمو امشب اینجا میمونی؟
-ارا ...اول به عمو سلام کن
کیونگسو گفت و از جلوی در کنار رفت اشاره کرد که بیان داخل
-سلام عمو بکهیونی جووونم دلم برات تنگ شده بود
-دل منم برات تنگ شده بود ....کیونگسو بسته ای که خریدم پشت دره بیارش تو
همینطور که داخل میومد بهش اشاره کرد و راهشو ادامه
-عمو رو یه بوس بکن ببینم
- باز بچمو ازم دزدید
وسیله های پشت درو برداشت و درو بست به داخل رفت پاکت رو داخل اشپزخونه برد همزمان که اونارو جابه جا میکرد خوراکی برای پذیرایی اماده کرد هرچند میدونست احتمالا بکهیون اینقد سرگرم بازی با ارا میشه که یادش میره چیزی بخوره ،جفتشون همین بودن و کیونگسو باید هر دفعه با زور دعوا و غرغر حواسشونو از بازی پرت میکرد

❄ snowflake ❄Where stories live. Discover now