part:4

123 47 21
                                    

دلیل از بین رفتن من    

                       

از وقتی که سهون چانیول رو به خونش رسونده بود مجبورش کرده بود  اب و عسل بخوره و بعدخوابونده بودش.
تکیه داده به دیوار بهش زل زده بود،ولی افکارش حول اون سالایی میگذشت که چانیول قبلی توش زندگی میکرد. این ادمی که الان روی تخت روبه روش از شدت مستی بیهوش شده بود اون ادمی نبود که 5 سال پیش معروف ترین پسر دانشگاهشون زمان تحصیلش بود،خودش اون سال ها  تازه وارد دانشکده پزشکی شده بود ،با اینکه دانشگاهشون یکی نبود ولی اوازه پارک چانیول حتی به دانشکده اونام رسیده بود!
صدای ناله خفیف چان از مرور گذشته بیرون کشیدش از جاش بلند شد نزدیکش رفت
-چیزی شده پسر چیزی میخوای؟
-تشنمه... اب
بلافاصله از میز کنار تختش لیوان ابی خالی کرد و بعد ازاینکه کمک کرد بشینه لیوان رو بهش داد چانیول لیوانو گرفت ولی به جای اینکه ازش بخوره بهش خیره شد وشروع کرد به حرف زدن
-میدونی سهون!.... اون میخندید! ...امروز... اون عوضی جوری رفتار میکرد که انگار نه انگار کاخشو روی خرابه های من ساخته!
-تو خودتم میدونی که اون از علاقه ی تو خبر نداشته!
-به من مربوط نیست! اون عوضی فقط باید تاوان بده!
عصبی لیوانو توی دیوار مقابلش کوبیدو دودستی موهاشو چنگ زد
-انصاف نیست فقط عذاب بکشم سهون... مگه من چیکار کردم که 7 سال زجر کشیدن چیزی باشه که لایقشم! ... حقم نیست
باگریه فریاد زد وبیشتر موهاشو کشید و سهون بلافاصله  خودشو جلو کشیدو بغلش کرد،گریه ی چانیول باعث شده بود چشمه اشک خودشم بجوشه، چانیول براش یه دوست ساده نبود که بتونه راحت از کنارش بگذره نه تا وقتی که از بچگی کنارش بزرگ شده بود:)
اون هیچوقت ادم دل سنگی نبود،پس چطوری میتونست مقابل گریه های چانیول مقاومت کنه،قبل از این که چانیول بعد 7سال به کره برگرده مرتب به دیدنش میرفت.
وضعیت چانیول اون اوایل بعد از فهمیدن اتفاقاتی که توی کره در نبودش افتاده اصلا چیزی نبود که سهون بتونه ازش الکی رد بشه اون سالا سن زیادی نداشت ونمیتونست راحت به چانیول سر بزنه ولی بلاخره کره رو برای مراقب ازش به مقصد امریکا ترک کرده بود، اونجا هم درسشو ادامه داد و هم مراقب چانیول بودو دراخربعد از 4 سال برگشته بود.
همه چی خوب بود تازمانی که چانیول تصمیم گرفت برای انتقام برگرده و سهون هرچقدر تلاش کرد موفق نشد پشیمونش کنه پس تصمیم گرفت کنارش باشه و شاید میتونست بلاخره متوقفش کنه
بخاطر چانیول اینجا سعی کرده بود اطلاعاتی از کیونگسو و زندگیش بدست بیاره وشرایط رو برای برگشت دوبارش فراهم کنه وبلاخره دوسال بعدش چانیول به قصد انتقام برگشته بود،سهون سعی کرده بود تا به دوسال تاخیر انداختن فکر انتقامو از سرش بندازه ولی انگار چانیول قصد کوتاه اومدن نداشت ...
بلاخره وقتی احساس کرد صدای گریه چانیول قطع شده ودوباره خوابش برده ،بدنشو اروم از خودش فاصله داد و روی تخت خوابوندش ،دستی به صورتش کشید و تا اشکاشو از صورتش پاک کنه و بلند شد باید براش سوپ خماری درست میکرد فردا اولین روز کاریش بود ومیدونست وقتی چانیول بیدار بشه ومستی از سرش بپره سردرد امانشو میبره پس حتما سوپ کمک میکرد که حالش بهتر بشه...
***
نزدیکای صبح بود که فشاری که معدش بهش وارد میکرد باعث شد از خواب بپره و به سرعت خودشو به سرویس بهداشتی برسونه وهرچی مشروب توی معدش باقی مونده بود رو برگردونه بی حال بیرون اومدو ازخودشو به اشپزخونه رسوند تا مقداری اب بخوره و طعم بد دهنشو از بین ببره که با سهونی مواجه شد که روی میز اشپرخونه خوابش برده بود وروی گاز قابلمه سوپی درحال پختن بود گازو خاموش کرد و اروم از اشپزخونه بیرون رفت و از کمد اتاقش یه رو انداز برداشت و به اشپزخونه برگشت و اونو روی سهون انداخت وبدون سروصدا صندلی جلوشو بیرون کشید وروش نشست ،پسر روبه روش توی خواب به شدت مظلوم میشد وهر باری که چانیول صورتشو موقع خواب میدید بیشتر به این مسئله که این پسر وشغلش چقدر باهم همخوانی دارن ایمان می اورد،سهون همیشه کنارش بود و هواشو داشت چه وقتایی که توی امریکا توی بیمارستان تحت درمان بود چه حالا که به قصد انتقام برگشته بود! ،پسر مهربونش خیلی سعی کرده بود منصرفش کنه و بار ها بهش گفته بود که گذشته فقط باید توی گذشته بمونه ورها نکردنش باعث میشه اینده توی بندش اسیر باشه ولی چان نمیتونست گذشته وعشقی که زندگیشو چند سال تحت شعاع خودش قرار داره رو ول کنه نه تا زمانی که دلیلشو مجازات نمیکرد!

❄ snowflake ❄Where stories live. Discover now