part:16

114 42 159
                                    


باید تاوانشو بپردازی!
2

_یک بار دیگه بهت زنگ میزنم اگه جواب ندادی میکشمت پارک چانیول

برای بار چندم بود که به موبایل چانیول زنگ میزد اما جوابی نمیگرفت
عصبی کیف کوچیکشو همراه قفس پونی برداشت و به سمت بیرون سالن حرکت کرد و این بار شماره بکهیون رو گرفت

-سهون؟
-بهم ادرس جایی که میمونیدو بده !
-چی؟
-میگم ادرس بده دارم میام اونجا
-تو تو ججویی؟
-اره هیونگ میشه بگی کجا میتونم پیداتون کنم؟
-کجایی؟
-تو فرودگاه!
-همونجا بمون میام دنبالت

با تعجب تلفن رو قطع کرد ، سهون اینجا چیکار میکرد؟

-اتفاقی افتاده ؟

سرشو بالا اورد کای لباسی که تنش بود رو به کمک دستیار بکهیون در اورد و به سمتش اومد

-نه ... فقط باید برم جایی!
-خب
- باید برم فرودگاه
-اینو که منم میدونم باچی میخوای بری!

کای پرسید و بکهیون یادش اومد اینجا وسیله ای نداره

-با تاکسی میرم
-نمیخواد، بیا من میرسونمت

کای گفت و از کنارش رد شد

-تو مگه وسیله داری؟
-بهت گفتم بیون بکهیون من مدل نیستم ... بیا

بکهیون سری تکون داد و بعد از دادن تذکرات به دستیارش از سالن بیرون رفت
*
- موبایل منو ندیدی؟
-نه مگه دست خودت نبود؟

کیونگسو همونطور که مشغول فیکس کردن کتی که تن مدل بود جواب داد

-نه نمیدونم کجا گذاشتمش یادم نمیاد
-ولش کن بیا اینجا باید بدی پشت این لباسو درست کنن

چانیول سری تکون داد و نزدیک کیونگسو ایستاد و به محلی که میگفت نگاه کرد
کیونگسو با احساس حضور چانیول دقیقا نزدیکش نفس عمیقی کشید و سعی کرد حواسشو به کارشون بده ، چانیول بعد اتمام کارش ازش فاصله گرفت و همونطور که مشغول صحبت با مدلی پیششون بود لباسو از تنش در میاورد ، نفس لرزونشو بیرون فرستاد و همونطور که برمیگشت دستشو روی قلبش گذاشت و زمزمه کرد

-چمه؟

بکهیون با عجله وارد محیط فرودگاه شد و چشمشو به اطراف گردوند تا بتونه هیکل سهونو پیدا کنه ،  به دقت مشغول قدم زدن بود که ناگهان با کشیده شدن دستش توی اغوش یکی فرو رفت

متعجب سرشو بالا اورد  و با دیدن صورت کای نزدیک صورتش نفس راحتی کشید

-مراقب باش بیون نزدیک بود بخوره بهت

و با سرش به یه سمت اشاره کرد ،بکهیون بدون حرف سرشو به همون سمت گردوند و با سهونی مواجه شد که با اخمای درهم بهشون زل زده بود!

-سهونا!
-تو اینجا چیکار میکنی؟
-اومدم ببینم اون عوضی کدوم گوریه!

و نگاه معنی داری بهش انداخت ، بکهیون سرشو گردوند و متوجه شد هنوز تو بغل کای ایستاده ، از بغلش بیرون اومد

❄ snowflake ❄Where stories live. Discover now