part 12

3.9K 546 72
                                    


_الو جین هیونگ ،سلام
_ سلام کوکا،  خوبی؟
_ مرسی !جیمین چطوره؟
_ برات مهمه؟
با تعجب پرسید_یعنی چی؟
_برات مهم بود، اونشب میموندی ببینی چی به سرش اومد
_میشه فقط بهم بگی الان چطوره؟؟
_خوب نیست...
_چرا؟ چشه؟
_ نمیدونم ، دکتر گفت احتمالا ریه هاش یکم عفونت کرده، سرفه هاشم بخاطر اونه

_اها... جین هیونگ؟؟
_بله؟
_ جیمین ...اونشب... میدونی... اعتراف کرد که دوستم داره.....
_ میدونستم

تعجب باعث شد کمی صداش بالاتر بره: چی؟ میدونستی؟ بعد هیچی بهم نگفتی؟؟

جین شاکی جواب داد: قرارم نبود بهت بگم، اولا که این راز جیمین بود و خودش تصمیم می گرفت بهت بگه یانه؟ بعدشم انگار یادت رفته تو با تهیونگ بودی ...برادرش،  فک نمیکنم لزومی داشت بفهمی
لحن جونگ کوک نرم ترو صداش پایین تر اومد: من چیکار کنم جین؟ سه شنبه همه ی فکرم شده حرفای جیمین ...

_ فکر میکنی بتونی توام متقابلا عاشقش باشی؟

_ هیونگ تو میدونی من تازه از یه رابطه بیرون اومدم، یه رابطه که عاشقانه طرف مقابلم رو دوست داشتم
پس نه فک نمیکنم بتونم عاشقش بشم ، حداقل نه الان ، الان حتی نمیخوام به شروع یه رابطه جدید فکر کنم چه برسه به اینکه انجامش بدم

_ هرجور خودت صلاح میدونی کوک، فقط یکم بیشتر هوای جیمین رو داشته باش، حالا نه به عنوان پارتنرت، به عنوان دوست، مثل بقیه ما... اون الان خیلی شکننده اس...

_ باشه ، میفهمم.. من دگ قطع میکنم

_ اوکی ، فعلا

گوشی رو قطع کردو روی میز گذاشت
سرش رو تو دستاش گرفت و نفسش رو پوف مانند بیرون داد
باید یه فکری به حال این اوضاع قاراش میش میکرد

****

جین: نظرت چیه برنامه یه سفر بچینیم... شاید حال جیمین رو بهتر کنه
با فکر به جیمین اشک تو چشماش جمع شد
نامجون: اره موافقم..شاید آخرین سفرش باشه

_ اینجوری نگو،  من امیدوارم که رابطشون خوب شه
نامجون : امیدوارم جین

_ پس زنگ میزنم به بچه ها و هماهنگ میکنم برای پس فردا ، خوبه؟؟

*****

استرس داشت بعد اون شبه اعتراف دگ جونگ کوک رو ندیده بود، نمی دونست بعد اون باید چجوری رفتار کنه
دیدش که از ماشینش پیاده شد

دستپاچه به ماشین تکیه داد ، قرار شده بود با دوتا ماشین برن و نامجون و کوک گفته بودن که ماشین میارن پس احتمالا قرار بود اون توی ماشین جونگ کوک بشینه

وسایل هارو توی ماشینا جا دادن و سوار شدن

یونگی صندلی جلو و جیمین صندلی عقب نشست
هی تلاش میکرد جایی به جز چشمای کوک که از اینه وسط ماشین داشت عقب جاده رو نگاه میکرد نگاه کنه ولی نمی شد

my brother's boyfriend (kookmin, kookv)Where stories live. Discover now