نیم ساعت بود که همشون تو اتاق جیمین جمع شده بودن ، یونگی به جین زنگ زده بود و قضیه رو گفته بودحالا همه با چشمای اشکی بالای سر جسم بی جون جیمین که احتمالا داشت نفسای آخرش رو میکشید جمع بودن
جین کمی ازشون دور شد بیرون اتاق رفت شماره کوک رو گرفت
جواب داد_کجایی جونگ کوک
_سلام هیونگ !تو اورژانسم
_بیا ته راهرو ،من جلوی درم
بعد دو دقیقه جونگ کوک رو دید که سراسیمه سمتش می دویید، دگ فهمیده بود جیمین هاناهاکی داره..جین وقتی بهش زنگ زده بود گفته بود
_هیونگ ،هیونگ جیمین چطوره؟؟؟
جین اومد حرف بزنه ولی بغضش شکست
سرش رو پایین انداخت و به اتاق اشاره کرد
جونگ کوک با پاهایی لرزون و مضطرب درو باز کردو تو رفت
نامجون و هوسوک به دیوار تکیه داده بودن و آروم اشک میریختن
یونگی کنار تخت بود دست جیمین رو گرفته بود و هی پشت دست کوچولوش رو می بوسید
ناباور لب زد: جیمین ؟؟
جلوتر رفتو دوباره صدا زد : جیمین؟؟؟
یونگی با شنیدن صداش سربلند کرد
چشماش دوتا کاسه خون بود
جوری نگاش میکرد که انگار میخواد بکشتش
تا به خودش بیاد یقش تو دستای یونگی بودو تو صورتش فریاد میزد
_ اینجا چه غلطی میکنه حرومزاده؟؟؟ اومدی مردشو ببینی؟؟ اومدی ببینی چجوری کشتیش؟؟ بیاااا بیا ببین چجوری به خاک سیاه نشوندیمون
خیالت راحت شد؟ دلت خنک شد؟ کشتیش .. توی عوضی آشغال بی همه چیز ... بیا ببین !بغض کرده بودو فقط به فریاد های یونگی گوش میداد
_ بیا ببینش !! ببین با این بچه چیکار کردی لعنتی
نامجون و هوسوک به زور یونگی رو ازش جدا کردن
یونگی نفس نفس میزد و قفسه سینش از عصبانیت بالا پایین میشد
نمیدونست چی بگه ؟ چیزی نداشت که بگه
جلو رفت
آروم آروم به تخت نزدیک شد
جسم بی جون جیمین رو تخت افتاده بود
رنگش مثل گچ دیوار بود
لبای نرم و صورتیش سفید و ترک ترک شده بود
بغضش با دیدنش شکست
_ جیمین ؟
شونشو گرفت و آروم تکون داد
_جیمین بلند شو! ببین کی اومده
پاشو جونگ کوکت رو ببین
جیمین ؟؟!!
پاشو منو نگاه کندستش رو گرفت بوسه ای روش زد، اشکاش تند تند پایین میریخت
YOU ARE READING
my brother's boyfriend (kookmin, kookv)
Fanfictionدوست پسر برادرم🥀🦋 دیدن کسی که عاشقشی اونم کنار برادرت اصلا آسون نیست دیدن کسی که تمام قلب تورو داره وقتی تو هیچ جایی تو قلبش نداری اصلا راحت نیست من برای جونگ کوک جون میدادم جیمین پسری که عاشقه دوست پسر برادرش تهیونگه. میشه یه روزی به عشقش برسه ی...