اونروز صب از وقتی از خواب بیدار شده بود دلشوره عجیبی داشت
هی خودش رو سرگرم میکرد تا یادش بده شاید آروم شه ولی نمیشد
میخواست بره پیش جونگ کوک ولی پشیمون شد
فکر کرد اگه بره اونجا ممکنه حالم اونم بد کنهشب قرار بود با بچه ها برن بار
****
کنار جونگ کوک و یونگی نشست
یونگی دم گوشش گفت : چه خبر؟ همه چی خوبه؟
_ اره
_ ولی انگار مضطربی! چیزی شده؟
_ نمیدونم ... از دیشب دلشوره پدرمو درآورده! نمیدونم چه مرگمه
_ شاید مال معدته! چیز تند خوردی؟
_ نه ، میترسم یونگی
_ چرا میترسی؟
_ نمیدونم ، میترسم این دلشوره بی دلیل نباشه. قلبم انگار داره میترکه...
_ به جونگ کوک گفتی؟
_ نه ! نمیخوام نگران شه
نامجون : شما دوتا چی دارین پچ پچ میکنین؟؟
با صدای نامجون نگاهشونو به بقیه دادن
جین و هوسوک مشغول مسخره کردن مردم و خندیدن بودن نامجون نگاهشون میکرد و جونگ کوک با گیلاس تو دستش به میز زل زده بود
جیمین : چیزی نیست ، احوال پرسی بود
چیزی از دور همیشون نفهمید ، خودشم نمیدونست اون حجم از دلشوره و نگرانی برای چیه
همشون تقریبا سر شرط بندی بازی مست کرده بودن ولی جونگ کوک و هوسوک بیشترماشین رو روشن کرد، کوک بخاطر مستی صندلی کنار نشسته بود و جیمین قرار بود رانندگی کنه
نامجون: مراقب خودتون باشید، جیمین مطمعنی میتونی رانندگی کنی؟
_ اره هیونگ، اونقدری نخوردم
نامجون دستی براش بلند کردو سمت ماشینش رفت
یونگی جلو اومدهمینجوری که جیمین پشت فرمون می نشست بهش گفت: دگ خیلی فکرو خیال نکن ، مشکلی پیش نمیاد ، من فردا برات زنگ میزنم ، مواظب باش..آروم برون
_ باشه هیونگ مراقبم ، خداحافظ
جونگ کوک هم خدافظی شلی کرد جیمین زیر بازوی کوک رو گرفت ولی خیلی وزنش روش نبود
هیچ کدوم انقدر مست نبودن که نتونن راه برن
جیمین رمز خونه رو زدکوک رو رسونده بود و قرار بود بعدش بده خونش
سمت اتاق رفتن
جیمین کت جونگ کوک رو گرفت تا در بیاره ،
پیرهنش روهم درآوردبه کوک که حالا با بالا تنه لخت روبه کمد و پشت بهش وایساده بود نگاه کرد
عین مسخ شده ها آروم سمتش رفت
پشتش با چند سانت فاصله ایستاد
بینیش رو وسط کتفش گذاشت و نفس کشید
دلش بیشتر میخواست، ازین تن، ازین بو، ازین زندگی..._ جیمین ؟
با صدای بم جونگ کوک به خودش اومد
سریع عقب رفت_ خب من دگ می رم، کاری نداری؟
_ امشبو بمون اینجا! الان دیر وقته توام مستی تنهایی خطرناکه رفتنت
_ بمونم؟
_ اگه مایلی!
میتونست بگه از خدامه؟
_ باشه میمونم
_ از لباسای من بپوش
گفت و سمت دستشویی رفت
نگاهی به کمد انداخت یه شلوار گرم کن مشکی برداشت و یه تیشرت ابی نفتی
قبل از اینکه جونگ کوک از دستشویی بیاد لباساشو عوض کرد
خیلی بهش بزرگ بودن
وقتی برگشت کوک رو دید که بهش زل زده_ بانمک شدی!
همین ! فقط همین دو کلمه بود ولی برای جیمین انگار یه کتاب شعر در وصفش سروده باشن به جونش نشست
بعد از اینکه از دستشویی اومد جونگ کوک رو دید که یه سمت تخت به پهلو خوابیده و یکی از دستاش رو که سمت جیمین بود دراز کرده و چشماشو بسته
اون سمت تخت رفت و دراز کشید
به پهلو شد حالا صورتاشون رو به روی هم بود
دلش بی قرار خودشو به قفسه سینش میکوبید
نفساش سنگین بود این بار نه از روی ناراحتی و مریضی بلکه از روی هیجان
نگاهی به دست خالکوبی شده جونگ کوک که جلوی صورتش بود انداخت
جلو رفت و لباش رو روی دستش گذاشت
جونگ کوک با حس نرمی روی دستش چشماش رو باز کرد
جیمین ! لباش رو روی دستش گذاشته بود و بوسه ی آرومی بهش زد
ضربان قلبش بالا رفت
چند وقت بود با کسی سکس نداشت و این بدنش رو حساس کرده بود
حالا جیمین هم داشت نگاش میکرد
نفسای سنگینش، قفسه سینه اش که بالا پایین میشد و بخاطر تیشرت گشاد سرشونه و ترقوه اش بیرون زده بود تو اون تاریک روشن اتاق، صحنه نفس گیری بود
نگاه بی قرارش
نفسای خودشم سنگین بود
هیچ کدوم از جاشون تکون نخورده بودن فقط چشمای سرخشون بود که توی هم ذوب شده بود
نگاهشون پایین تر رفت حالا هردو داشتن به لبای هم که نفسای صدا داری ازشون خارج میشد نگاه میکردن
سریع بلند شدو سمتش خیز برداشت*****
ESTÁS LEYENDO
my brother's boyfriend (kookmin, kookv)
Fanficدوست پسر برادرم🥀🦋 دیدن کسی که عاشقشی اونم کنار برادرت اصلا آسون نیست دیدن کسی که تمام قلب تورو داره وقتی تو هیچ جایی تو قلبش نداری اصلا راحت نیست من برای جونگ کوک جون میدادم جیمین پسری که عاشقه دوست پسر برادرش تهیونگه. میشه یه روزی به عشقش برسه ی...