پیام رو باز کرد
( سلام جونگ کوک ! امیدوارم حالت خوب باشه، میخوام ببینمت ، حرفایی هست که حتما باید بهت بزنم، خواهش میکنم قبول کن و به دیدنم بیا
آدرس رو برات میفرستم
لطفا بیا.. میدونم شاید دلت نخواد منو ببینی ،ولی این آخرین باره که اینو ازت میخوام قول میدم
ساعت ۱۰ کافه نزدیک خونت
تهیونگ)با تعجب زل زده بود به گوشی
تهیونگ بود ، میخواست ببینش؟؟
چی میخواست بگه؟
چی داشت که بگه؟
بگه چرا ولت کردم؟ چرا خیانت کردم؟
خودشو توجیح کنه؟
یا نه .. بگه خیلی خوب شد که ولت کردم
چی میخواست بگه؟ دگ چی مونده بود که درموردش حرف بزنن
دو دل بود، از یه طرف عقلش میگفت نباید بری اون ولت کرده و با یکی دگ رفته از طرفی قلبش میگفت برو ببین چی کارت داره ... ازش بپرس چرا ولت کردو رفت، چرا بهت خیانت کرد
برای آخرین باره ... خودشم گفته دگ سراغت نمیاد
برو ببین چی میگه
یه بار و تموم میشه میره...ارنجشو روی چشماش گذاشت، باید چیکار میکرد؟
نگاهی به جیمین انداخت
اون که نمی فهمید... قرار نبود چیزی بفهمه
تازه اون که نمی رفت با تهیونگ سر قرار عاشقانه
اون فقط میخواست بده اونجا
دق و دلی این چند وقت خالی کنه، سوالی که رو دلش سنگینی میکرد بپرسهاگه جیمین می فهمید چی؟
خب براش توضیح میداد برای چی رفته،
در ضمن اون داداشش بود جیمین مشکلی نداشت
ولی اگه ناراحت بشه چی؟نمیشه...اون عاشقمه، ناراحت نمیشه، بشه هم زود میبخشه
مثل همیشه
****
چشماشو باز کرد
کنارش رو نگاه کرد جونگ کوک نبود
احتمال داد حموم باشه
خواست تکون بخوره که درد بدی تو کمر و لگنش پیچید
صدای اخش بلند شدبا کمک دستاش از روی تخت بلند شد
ملافه رو دورش پیچید و سمت حموم رفت
_ جونگ کوک؟
صدای آب نمیومد
ساعتو نگا کرد ۱۱ بود.
چقدر خوابیده بود!! با خودش زمزمه کرد: چرا جونگ کوک بیدارم نکرده
دوباره صدا کرد ولی بازم جوابی نیومد
لنگان لنگان سمت شلوار و باکسرش رفت به سختی پوشید
* باید از جونگ کوک بخوام کمکم کنه برم حموم *
![](https://img.wattpad.com/cover/271754955-288-k374010.jpg)
ESTÁS LEYENDO
my brother's boyfriend (kookmin, kookv)
Fanficدوست پسر برادرم🥀🦋 دیدن کسی که عاشقشی اونم کنار برادرت اصلا آسون نیست دیدن کسی که تمام قلب تورو داره وقتی تو هیچ جایی تو قلبش نداری اصلا راحت نیست من برای جونگ کوک جون میدادم جیمین پسری که عاشقه دوست پسر برادرش تهیونگه. میشه یه روزی به عشقش برسه ی...