part1🥀

1.8K 215 31
                                    

"بله"
"کیم؟"
"بله خودمم کارتو بگو"
"نشناختی الکسم منشیت،رئیس کیم امروز صب بهم زنگ زد و گفت ساعت نه صب تو شرکتِ dsl تو دفترش منتظرته"

"چرا الان داری میگی؟ من یه جا دیگه کار دارم "

"چون خودشون امروز ساعت هفت صب بهم خبر دادن و هرچی به شما زنگ میزدم جواب نمیدادی"

"باشه کمتر زر بزن "

قطع کرد یه نگا به ساعت کرد8:25 نشون میداد دیر شده بود تهیونگ ادم مقرراتی و زمانشناسی بود نه اینکه از رئیس بترسه چون پدرش بود فقط هرچی به کار و شرکت ربط داشت واسش مهم و اولویت بود سریع به سمت شرکت پرواز کرد همه کارمندا از در ورودی تا انتهای سالن براش تعظیم میکردن کم نبود پسر آقای کیم دارنده بزرگترین شرکتهای مواد غذایی فرانسه که تهیونگ وارثشون بود.

تقه‌ای به در زد

"بفرما "

با لبخند وارد اتاق پدرش شد
خوش اخلاق نبود فقط از وقتی که مادشو از دست داد تنها امیدش تو زندگی شد بابای خوش قلب و مهربونش که حتی بعد از فوت مادرش با هیچ زنی در ارتباط نبود .

"سلام پدر حالتون خوبه "

"سلام تهیونگ بیا بشین پسرم "

قیافه پدرش یجوری بود باعث میشد استرس بگیره مگه چی شده که اونطور نگاش میکرد سریع گفت

"بابا خوبی چیزی شده؟"
"واقعیتش خوبم خیلیم خوب فقط اگر اون کاری که بهت میگم رو انجام بدی عالی ترم میشم"

تهیونگ با صورت بهت زده نگاش میکرد حسِ خوبی از این خواسته‌ای که هنوز نمیدونست چیه نداشت برای همین با لکنت گفت

"ب.بله بابا چیکار کنم؟"

''یعنی تهیونگی ما از کی حرف گوش کن شده''

"یاااا پدر من همیشه به حرفای شما گوش میدم"

با خنده‌ای که کل اتاقو پر میکرد ولی عجیب نمیتونست تهیونگو وادار به خوشحالی بکنه گفت

"دیگه وقتش رسیده هم به شرکتامون یه سروسامونی بدیم هم گل پسرمون که وارثه این شرکتهاست،تهیونگ من تصمیم گرفتم با شرکت BLقرارداد امضا کنم فقط شرطشون برای قرارداد ازدواج دخترشون با پسرم بود"

تهیونگ باورش نمیشد چیزی رو که داره میشنوه نه اینکه از ازدواج بترسه فقط به تنهایی عادت کرده بود و نمیخواست یه ازدواج از پیش تعیین شده داشته باشه حداقل میخواست یبار که شده عاشق بشه و...با صدای پدرش رشته افکارش پاره شد

"تهیونگ بابا حالت خوبه؟! این قرارداد خیلی به نفع شرکتامونه..میشنوی پسرم؟"

"نه..نه یعنی میرم فکرامو میکنم .."

با سرعت به سمت در هجوم برداشت و از اتاق پدرش خارج شد و نشنید که پدرش چی گفت《میدونم تو پسر خوبی هستی و بخاطر شرکت هرکاری میکنی پس از الان میتونم جشن بگیرم》

خیابونارو طی میکرد بدون اینکه هدفش مسیری باشه
محکم دستاشو رو فرمون کوبید با یادآوری حرفای دیشبش با دکتر آدریان اشک از چشماش جاری شد

*فلش بک چند روز پیش*

"تهیونگ میدونم خیلی ناراحتی من درکت میکنم و میدونم رو شونت بار سنگینی هست ولی امیدوارم خوب به حرفام گوش کنی که بعدا پشیمون نشی پدرتون حالش زیاد خوب نیس طبق آزمایشاتی که انجام دادیم شانس زنده موندنش خیلی کمه و ممکنه تو هفت یا شش ماه دیگه از دستش بدی"

حرفای دکتر مثله خنجر تو قلبش فرو میشدن داشت خفه میشد نمیتونست اونجا بمونه با صدای تحلیل رفته
" دکتر من میرم بعدا باهاتون حرف میزنم و از اتاق دکتر خارج شد"

*پایان فلش بک*

تو راه برگشت به خونه به بار دوستش سر زد و اونجا کلی الکل وارد معدش کرد حتی توانایی راه رفتن نداشت با کمک بارمن که دوستش بود به خونه رسید خودشو رو تخت ولو کرد پلکاش رو هم افتادن و به خواب عمیقی رفت.

"دو روز بعد"
دو روز به همین روال گذشت دو روز همش حرفای باباش تو سرش میچرخیدن و لحظه‌ای نمیتونست بهش فکر نکنه خیلی زود زمان میگذشت تهیونگ جلوی در قهوه‌ای بزرگ بی هیچ حرف و حرکت ایستاده بود تصمیمشو گرفته بود مهم نیست چقدر شرکت قراره ضرر ببینه اگر این قرار داد امضا نشه مهم این بود که اون نمیخواست الان ازدواج کنه اونم با کسی که هیچ شناختی ازش نداشت.
پاهاش شل شدن چرا واسه یه لحظه خودخواه شده پس باباش چی شرکت چی؟

*فلش بک*
"تهیونگ میدونم سخته واست اما بنظرم به تصمیمش احترام بزار حداقل اگر میخوای بیشتر از این کنارت باشه"
(دکتر آدریان دکتر خانواده کیم بود و با تهیونگ خیلی صمیمیه،تهیونگ اونو بهترین دوستش میبینه)

"یادت رفته بابات چند ماه پیش بخاطر وضعیت شرکت که خیلی افت کرده بود چقدر حرص خورد اخرشم سکته کرد خداروشکر تونست جون سالم به در ببره بنظرت الان که وضعیت بدتر میشه بابات زنده میمونه"

این حرفا براش کافی بودن نمیتونست تحمل کنه با داد نسبتا بلندی

"نه نه بابا هیچیش نمیشه من هرکاری از دستم برمیاد براش انجام میدم فقط شما کمک کن زنده بمونه"

و با نگاهی ملتمس به دکتر نگاه میکرد آدریان همچنان با نگاهی پر از ترحم به تهیونگ نگاه میکرد

"کاری که از دستم بر میاد رو دریغ نمیکنم "

*پایان فلش بک*

"تهیونگ شی ی ساعته زل زدی به در نکنه عاشقِ در و دیواری نمیدونستیم "

تهیونگ اگر مثله همیشه بود یه پس گردنی حواله الکس میکرد اما الان حوصله هیچکسو نداشت پس بیخیال چشم غره‌ای به الکس رفت و تقه‌ای به در زد

''بفرما"

____________________

هلوووو نظرتون راجب پارت اول چیه ؟
بنظرتون تهیونگ قبول میکنه🤔؟
مارو از کامنت و ووتاتون غافل نزارید 😍^^
💜💜💜💜💜

2021/06/21

GARDENIA🥀   "TAEJIN"Onde histórias criam vida. Descubra agora