part13🥀

776 151 124
                                    

تقریبا نیم ساعته که تو ماشین منتظر میرا نشسته
اون اومده بود که برن بیرون ولی چیزیو تو خونه جا گذاشته بود که برگشت برش داره
تهیونگ از انتظار کشیدن خوشش نمیومد ولی اینکه برای این دختر رو مخی انتظار بکشه و نیاد بهترین اتفاق زندگیشه

حداقل یه نیم ساعتی رو در آرامش به سر میبرد
صدای ویبره‌ی تو ماشین پیچید گوشیشو چک کرد ولی تماسی نداشت

صدای رو مخی ویبره یکسره رو مغزش رژه میرفت
گوشی که روی داشبورد ماشین بود رو ورداشت خواست صداشو با ریجکت دادن خفه کنه ولی قبلش چشمم به اسم مخاطب افتاد (x)بیخیال ریجکت داد و پرتش کرد رو داشبورد ماشین

اینکه میرا میخواست با کسه دیگه‌ای رابطه داشته باشه بیشتر خوشحالش میکرد تا عصبی حداقل میتونست به بهونه رابطش این رابطه‌ی بی سر و ته‌رو تمومش کنه

نگاهش سمت بیرون بود و همش به اینکه چطور از این باتلاق بیاد بیرون فکر میکرد
خیلی نقشه برای تموم کردن این رابطه داشت ولی وقتی به پدرش میرسید تمام معادلاتش بهم میریخت

صدای دینگ پیامی دراومد از افکارش اومد بیرون و دستش سمت گوشی کشیده شد به حریم شخصی کسی دخالت نمیکرد ولی الان به ی اتو نیاز داشت

بازم (x) ولی اینبار پیام بود پیامو باز کرد اولش انتظار نداشت میرا برای گوشیش رمزی گذاشته باشه
محتوای پیامو خوند:من به شما اعتماد کردم خانم لی و اون پسرو تا حد مرگ زدم تهدیدامو تا اخرین لحظه تو گوشش خوندم،کار اشتباه من کجاست،من به اون پوله خیلی نیاز دارم،شما چند روزه تماس و پیامهای منو نادیده میگرید،طبق خواسته هاتون به سوکجین گفتم که نزدیک نامزدتون نشه...

و این اسم بود که تنش رو به لرزه انداخت
تمامش شرمنده بود شرمنده واسه تمام قضاوتهاش و حس گناهی که رو دلش سنگینی میکرد اون درسته ادم بدعنقی بود ولی آسیبی به مورچه هم نمیرسوند
الان سوکجین پسری که برای هربار زخمی یا بی حال بودنش قلبش مچاله میشد.
بخاطره خودش آسیب دیده بود،اون پسر پاک و معصوم....
کم کم اتفاقات اخیر تو مغزش مثل پازلی چیده میشدن
اون مظلوم نمایی های فیک میرا
و اون روز که اشک تمساح میریخت و جینو متهم کرده بود که اونو از خونه بیرون کرده...
تهیونگ عصبی ضربه‌ای محکمی به فرمون ماشینش زد

خون تو بدنش میجوشید میتونست اول بره پیش جین و بخاطره تمام قضاوتهاش ازش طلب بخشش کنه که کار سختی بود برای تهیونگی که جلوی کسی سر خم نکرده،ولی نمیتونست اینکارو نکنه چون عذاب وجدان داشت خفش میکرد

از دور میرا با لبخند چندشی پیداش شد
تهیونگ متوجه نزدیک شدنش به ماشین شد گوشیشو به سمتش پرت کرد و گفت:بعد میرسم خدمتت عزیزم

ماشین باصدای گوش خراشی و گرد و خاکی که به جا گذاشته بود از عمارت لی دور شد

میرا بهت زده به گوشیش که الان رو زمین بود و تیکه تیکه شده نگاه میکرد،ترسی تو وجودش از حرکت یهویی تهیونگ نشست،یعنی چرا اینطوری رفتار کرده...
برگشت که به خونه بره ولی تازه داشت یادش میومد که گند بزرگی زده
موهاشو بهم ریخت و از زمین گوشیشو برداشت برای در اوردن سیم کارتش سمت خونه پا تند کرد.
بعد از اینکه با جا سیم کارتی خالی مواجه شد جیغ بلندی کشید
تهیونگ خیلی زرنگتر بود که هم برای اینکه میرا دستیابی به اون مرد نداشته باشه و هم بتونه ادرسشو بفهمه سیم کارتو باخودش برده بود

GARDENIA🥀   "TAEJIN"Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora