part4🥀

774 163 29
                                    

نیم ساعت از رفتنش میگذشت باید میرفتم سراغ جیمین پس به یه کلید ساز زنگ زدم بیاد مغزیه درو عوض کنه ولی متاسفانه گفت عوض نمیشه فقط میتونه برام ازش کلید درست کنه.حالا این مهم نبود باید برم اون یکی مشکلو حل کنم.
تقریبا رسیده بودم خونه جیمین در زدم

"درو باز کن لعنت بهت چ بدی در حقت کردم که جوابم باید این باشه...باز کن وگرنه درو میشکونم"

جیمین بعد از چند دیقه درو باز کرد سرشو انداخته بود پایین
"هیونگ لطفا منو ببخش خودم همچیو حل میکنم"

رفتم جلو و از یقش گرفتم
"چطور ببخشمت مگه اصن بخشیدنیه باید درستش کنی تو خودت میدونی تمام داراییم همون خونس... الان چه خاکی به سرم بریزم هاااااا؟ "

"لطفا اروم باش بزار برات توضیح بدم"

"نمیخوام حرفاتو بشنوم جیمین فقط مشکلمو حل کن"

جیمین بغض داشت جین حس کرد به اجبار اون کارو کرده بود پس یقشو ول کرد فهمید که خیلی باهاش خشن رفتار کرده ولی نمیتونست به این سادگیا ببخشتش

"میشه برام توضیح بدی چرا اونکارو کردی ،من بهت اعتماد کردم که اینکارو باهام بکنی بدجنس اگه تو این مدت باهام صمیمی نمیشدی الان وسط میله های زندان بودی ولی من لعنتی نتونستم اینکارو باهات بکنم اونوقت خودت ببین با من چکار کردی"

جیمین فقط داشت سرافکنده اشک میریخت آرزو داشت هیچوقت اونکارو با جین نمیکرد ولی خب هر کی جاش بود همون کارو میکرد و فک نمیکرد بعد اینهمه سال ته برگرده

"بنال جیمین"

"..هیونگ من مجبور بودم اونکارو بکنم اگه اونکارو نمیکردم مادرمو میکشتن"

جین از حرفایی که هیچوقت از جیمین نشنیده بود تعجب کرده بود جیمین تو این پنج سال هیچوقت از خانوادش یا مشکلات شخصیش چیزی نگفته بود جین اروم رفت جلو و دستای جیمین گرفت

"میشه دقیقا برام توضیح بدی چه ربطی به مادرت داره؟"

"هیونگ نمیخوام تورو درگیر مشکلاتم بکنم فقط ی مدت تو اون خونه با تهیونگ بمون تا من پولاتو جور کنم"

"من و تو از خیلی وقته دوستیم باهم پس راحت باش و برام تعریف کن هومم بعدشم من قرار نیس از اون خونه برم که تو بخوای برام پول جور کنی"

"هیونگ فقط اینو میتونم بهت بگم که به ی سری حرومزاده بدهکارم و ماهانه باید مبلغی رو پرداخت کنم در ازای زنده و سالم بودن مادرم تا الانم دارم کار میکنم که اون مبلغ کوفتی رو تسویه کنم و میدونم الان دارم بیشتر از بدهی میدم، وقتی اون خونه رو بهت فروختم مجبور بودم اونکارو بکنم میدونم خودخواهانه رفتار کردم اما هیونگ هر کسی جا من بود همینکارو میکرد"

"چرا‌ از قبل چیزی نگفتی؟"

"میترسیدم...من به هیچکس دیگه‌ای نگفتم چون نمیخوام بقیه درگیر مشکلاتم بشن و نمیخوام کسی بفهمه حتی ته"

GARDENIA🥀   "TAEJIN"Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang