pt:6

433 45 0
                                    

شوک زده دستمو روی سینش گذاشتم و سعی کردم هولش بدم اونور اما قطعا تلاشام بی فایده بود چون محض رضای خدا کی میتونست اون هیکل گنده رو هول بده اونور؟
کلافه گفتم : دوست داشتن یا نداشتن من چه فرقی به حال تو میکنه ؟
جانگ کوک گفت : جواب سوال من آره یا نه بود .
پوفی کشیدم و گفتم: آره دارم
کمی بهم خیره شد و بعد پوزخندی زد و ازم فاصله گرفت .
با حرص گفتم : بلاخره به خواستت رسیدی نه ؟
با همون پوزخند رو مخش سری تکون داد . دمپایی ابریمو در آوردم و پرت کردم سمتش که خورد تو صورتش : احمقه فوضول
و بعد با حرص پاشدم و رفتم تو اتاقم .
.....................
صب هر دو باهم آماده شدیم تا به دانشگاه بریم. به طرز عجیبی امروز جانگ کوک سرحال بود و هر از چندگاهی لبخند عجیب ولی در عین حال خبیثانه ای بهم تحویل میداد ‌. اصلا حس خوبی نسبت به این لبخنداش ندارم .
هر دو با هم سوار ماشین شدیم . خواستم کمربندمو ببندم که دیدیم جانگ کوک با همون لبخند شیطانی نگام میکنه . چشمامو ریز کردم و گفتم : کبکت خروس میخونه خبریه ؟
ابروهاشو بالا انداخت و گفت : نه چطور ؟
چش غره ای بهش رفتم : آها پس برای هیچی از صب از اون لبخندای کجو کوله و مزخرفت میزنی
جانگ کوک : لبخندای من خیلیم جذابن
با تمسخر گفتم : اوووو آره ....هیچوقت فک نمیکردم لبخندای کسی انقد رو مخ و حال به هم زن باشه .
جانگ کوک با حرص گفت : تو .....تو
طلب کار گفتم : من چی  ؟
تهدید وارانه گفت : بهتره حواستو جمع کنی جئون رومی ...الان یه آتو خیلی بزرگ دستم داری پس حواست باشه چی از تو اون دهنت در میاد .
تک خنده ناباوری زدم : تو الان داری منو تهدید میکنی ؟
جانگ کوک ماشینو نگه داشت و شونه هاشو بالا انداخت : هرچی دوست داری اسمشو بزار ....من فقط خواستم بگم که از الان بدونی خیلی سر به سرم نباید بزاری.
نگاه عصبی بهش انداخت و بعد از باز کردن کمربندم از ماشین پیاده شدم و محکم درو به هم کوبوندم .
که صدای عربده جانگ کوک که نشون از حساسیت مزخرفش روی ماشین داغونش داشت بود ‌، بلند شد . بی حوصله به سمت ساختمون دانشگاه حرکت کردم . با دیدن شخصی که داشت با یه پسر دیگه حرف میزد شوکه شدم و با دو پشت درخت قایم شدم . اون تهیونگ نبود ؟ مگه جانگ کوک نگفت که دانشگاهش تموم شده .
با برخورد کردن چیز سفتی به کلم تقریبا قبض روح شدم . برگشتم که با جانگ کوک رو به رو شدم .
جانگ کوک با چشای ریز شده رد گفت : باز داری زاغ سیاه کیو چوب میزنی ؟
عصبی ، با صدای پایینی گفتم: چه غلطی میکنی احمق ؟ نزدیک بود قبض روح بشم .
نیشخند تمسخر آمیزی زد و با سر به تهیونگ اشاره کرد: داشتی عشقتو دید میزدی ؟
چش غره ای بهش رفتم : نخیر ....تهیونگ اینجا چیکار میکنه ؟ مگه نگفتی درسش تموم شده ؟
جانگ کوک گفت : آره درسش تموم شده ولی گاهی اوقات برای کار کردن روی پایان نامش به اینجا میاد ‌
آهانی زیر لب گفتم و یواش طوری که تهیونگ نفهمه به طرف در رفتم  اما طبق معمول اون خرگوش فوضول خرابکاری کرد : هی ته ته
وسط راه خشکم زد . تهیونگ با خوشحالی مشغول احوال پرسی با جانگ کوک شد .
جانگ کوک یهو گفت : هی رومی نمیخوای به تهیونگ سلام کنی ؟ واقعا دور از ادبه که بدون سلام بری .
فقط من میفهمیدم که پشت اون جمله ی ساده  چی بود . عوضی سو استفاده کرد .
لبخند حرصی و زورکی زدم و گفتم : سلام تهیونگ
تهیونگ لبخند شادی زد و گفت : سلام رومی ‌....خیلی وقته ندیدمت .....دلم برات تنگ شده بود
جانگ کوک زد به بازوی تهیونگ و گفت : اینجوری نگو الان ضربان قلبش میره رو هزار
جانگ کوک عوضیییییی
بهش نزدیک شدم و محکم زدم تو کمرش که چهرش در هم رفت و با لبخندی که پشتش هزاران فوش خوابیده بود بهش خیره شدم : کلاسمون شروع شده باید بریم
جانگ کوک با همون چهره درهمش گفت : ولی هنوز ۲۰ دقی.......
با نیشگون سفتی که از کمرش گرفتم ، حرفشو خورد و لبشو گاز گرفت .
تهیونگ با خنده گفت : باشه برین سر کلاستون منم میرم به کارام برسم ....تو سلف میبینمتون ‌.
و ازمون دور شد .
جانگ کوک بعد از اینکه از دور شدن تهیونگ‌ مطمئن شد ، رو به من از بین دندونای کلید شدش غرید : مرض داری هی میزنی ؟
تهدیدوارانه گفتم : دهنتو ببند جئون فرست طلب وگرنه همینجا زنده به گورت میکنم .
جانگ کوک نیشخندی زد : پس بگو مشکل از کجاس.....بلاخره که باید اعتراف کنی ....منم که خیلی دوست دارم دوستم و دختر عموی عزیزم سرو سامون بگیرن ...دارم با این کار کمکت میکنم .
با حرص چشمامو روی هم فشار دادم و گفتم : من نخوام کمکم کنی کیو باید ببینم ؟ ...اصلا شاید من نخوام اعتراف کنم
جانگ کوک با تمسخر گفت : پس میخوای چیکار کنی؟
همونطور که به سمت در هولش میدادم گفتم : همیشه انقد فوضول هستی ؟
جانگ کوک گفت : آره همیشه همینم مشکلی داری ؟
در کلاسو باز کردم و قبل از اینکه داخل برم : مشکل که زیاده ولی خواهشا تو این موضوعی که به من مربوط میشه فوضولی و دخالت نکن ....درضمن اون زیپ دهنتم بکش و دیگه جلوی تهیونگ از این چرتو پرتا نگو
و داخل رفتم ‌. جانگ کوکم بعد از چش غره ی عمیقی که بهم رفت نشست سره جاش و هر دو منتظر استاد شدیم .
........................
با حالت افسرده ای که تا حالا از خودم سراغ نداشتم توی سلف دانشگاه و تنها نشسته بودم و با غذام بازی میکردم .
با کشیده شدن صندلی بغلیم سرمو بلند کردم که با جین رو به رو شدم . با تعجب گفتم : جین تو اینجا چیکار میکنی ؟
به جای جین جانگ کوک جواب داد : محل کارش نزدیک اینجاس و بیشتر اوقات ناهارو با هم میخوریم
آهانی زیر لب گفتم و دوباره مشغول بازی کردن با غذام شدم .
جین گفت : چرا انقد پکری؟
سری تکون دادم و بی حوصله گفتم: هیچی نیست
جین پرسید : موضوع به تهیونگ مربوط میشه ؟
شوک زده سرمو بلند کردم : تو از کجا میدونی ؟
جین : جانگ کوک بهم گفت
سرمو چرخوندم و به جانگ کوک که خیلی ریلکس غذا میخورد نگاه کردم و با حرص غریدم : نمیتونی یکم جلوی اون دهنتو بگیری ؟ یکم دیگه طول بکشه کل دانشگاه خبردار میشن
جین شونه ای بالا انداخت و گفت : قفل دهنش مشکل داره
جانگ کوک تایید کرد: متاسفانه قفل دهنمو خیلی وقته گم کردم .
از شدت حرص کم مونده بود بزنم زیر گریه : وای خدا دارم دیوونه میشم
جین سعی کرد بحثو عوض کنه : حالا نگفتی مشکل چیه ؟
دوباره به همون حالت افسرده در اومدم : قرار بود تهیونگ باهام ناهار بخورم اما یه دختره احمق اومد بهش گفت کارش داره و هر دو با هم رفتن .
جانگ کوک پوزخندی زد : بهتره هر چی سریعتر بهش اعتراف کنی وگرنه قاپشو سریع میدزدن
با لبو لوچه آویزون کردم و گفتم : چطوری ؟ ...بلد نیستم
جانگ کوک ناباورانه گفت : واو رومی ....دارم به اینکه یه جئون هستی شک میکنم
جین با تمسخر گفت : بایدم شک کنی ....خودت توی پنج ثانیه در یک حرکت کاملا انتحاری مخ دخترا رو میزنی و بعد کاری میکنی که هرچی بخوای بهت بدن .
با دهن باز به حرفای جین گوش میدادم و هر لحظه شوکه تر از قبل میشدم : واقعا؟ ....واو جانگ کوک به اینکه یه عوضی به تمام معنایی یقین پیدا کردم.
جانگ کوک چش غره ای بهم رفت و گفت : حداقل مث تو تازه به دوران رسیده نیستم
با افتخار گفتم : ترجیح میدم یه تازه به دوران رسیده باشم تا یه دختر باز شیاد مثل تو
جانگ کوک عصبی شد : تو ....
جین وسط حرفش پرید و گفت : بسه دیگه ‌‌‌.....حالا میخوای چیکار کنی رومی ؟
آه سردرگمی کشیدم : نمیدونم
جانگ کوک : بهتره سریعتر اعتراف کنی و قال قضیه رو بکنی ...تنها راه ممکن همینه
چشامو ریز کردم و مشکوکانه پرسیدم : تو چرا انقد به اعتراف کردن من مشتاقی ؟
گلوشو صاف کرد و گفت : کی ؟ من ؟ ...چرا باید مشتاق باشم وقتی قراره دوست عزیزمو به توی روانی بسپارم ؟
پوزخندی زدم : نه این نیست ....یه نقشه ای توی اون مغز فندقیت داری
جانگ کوک نیشخندی زد : ینی انقد واضحه که میخوام سریعتر از شرت خلاص بشم ؟
با بیخیالی گفتم : من فعلا فعلنا هستم پس بهتره انقد خودتو به این در و اون در نزنی که از شرم خلاص بشی
جانگ کوک آه پر سوزی کشید : چه گناهی مرتکب شدم که این سزاشه؟
در حالی که از روی صندلی بلند میشدم گفتم : همین دختر باز بودنت خودش یه گناه بزرگه بماند بقیه گندکاریات
و قبل از اینکه اون خرگوش عصبانی بهم برسه و گازم بگیره سریع فرار کردم .‌
....................
شب شده بود و جفتمون تازه خسته از دانشگاه برگشته بودیم . جانگ کوک مستقیم رفت تو اتاقش و منم روی مبل دراز کشیده بودم و به حرفای جانگ کوک فکر میکردم ....یه جورایی راست می‌گفت اگه دوستش داشتم باید اول اعتراف بکنم اما همینجوری نمیشه و منم قطعا گند میزنم . به کمک یه نفر احتیاج دارم اما کی خیلی خوب تهیونگو میشناسه؟ ....فقط دو نفر ....جین و جانگ کوک .....با جین اونقدر راحت نیستم و اما جانگ کوک .....اون قطعا بهم کمک‌ نمیکنه مطمئنم ......اما فقط اونه که دوست صمیمی تهیونگه
باید یه جوری خرش کنم . اما با چی ؟ ....آها خودشه ....یادمه جانگ کوک جونشو برا شیرموز میداد .
با دو خودمو به آشپزخونه رسوندم و شیرموز براش درست کردم و توی لیوان ریختم .‌‌
در اتاقشو زدم و با شنیدن "بیا تو" رفتم داخل . جانگ کوک روی تخت دراز کشیده بود و با گوشیش ور میرفت . یه لحظه سرشو بلند کرد و با دیدن من با تعجب گفت : کاری داری ؟
لبخند احمقانه ای زدم و شیرموزو بهش دادم که چشماش گرد شد . ممنونی زیر لب گفت و قبل از اینکه بخورتش کلی بوش کرد .
عصبی گفتم : سمیش نکردم احمق
نگاه تیزشو بهم دوخت : تو از این خوبیا به هیچکس نمیکنی ....راستشو بگو جریان این شیر موز چیه ؟ ...هرچی فک میکنم دو تا گزینه بیشتر به ذهنم نمیرسه ...یا چیزی میخوای یا میخوای بکشیم
لبمو گاز گرفتم و گفتم : کمکم کن به تهیونگ اعتراف کنم

  Monster roommate Where stories live. Discover now