pt:7

401 39 0
                                    

جانگ کوک چند ثانیه بدون هیچ حرکتی بهم خیره شد بعد در حالی که با چشمای ریز شدش موشکافانه نگام میکرد گفت : یه دلیل بیار که چرا باید بهت کمک کنم جئون رومی ؟
دست به سینه ایستادم و گفتم : تو همونی نبودی که اصرار داشتی هرچی سریع تر اعتراف کنم تا از شرم خلاص بشی ؟ کمک کردنت به من برای جفتمون سود داره
کمی فکر کرد . انگار که اصلا راضی نبود که کمکم کنه اینو از حالت چهرش میفهمیدم اما یه چیزی بود که مطمئنم وادارش میکرد کمکم کنه اونم *خلاص شدن از شر من بود* جانگ کوک برای اینکه از دستم خلاص بشه هر کاری میکرد هر کاری . و این بهترین موقعیت برای دادن پیشنهاد وسوسه انگیزم بود ‌.
با لبخندی گفتم : اگه کمکم کنی و من موفق بشم قول میدم از خونت برم و تو خوابگاه بمونم .
نگاه های شکاک جانگ کوک تمومی نداشت و البته که حقم داشت نه من نه اون هیچ کدوم به هم اعتمادی نداشتم چون هر لحظه در حال کشیدن نقشه های پلیدانه برای همدیگه بودیم .
بلاخره لب باز کرد و گفت : قبوله اما من قرارداد کتبی میخوام.
با اشتیاق گفتم : قبوله
انقد سریع قبول کردنش یکم دور از انتظار بود .فکر میکردم الان باید به پاش بیوفم و التماسش کنم ولی مثل اینکه اون خیلی دوست داره که از خونش برم و مطمئنم اگه این شرط نبود هرگز کمکم نمیکرد . هرچند که منم زیاد از اینکه باهاش زندگی کنم راضی نیستم مخصوصا از وقتی که فهمیدم یه دختر باز عوضیه .
جانگ کوک مشغول نوشتن قرار داد دست نویس شد .
بعد از نوشتنش خودش پایینشو امضا کرد و بعد داد به من تا بخونمش . توی قرارداد نوشته شده بود که اون کمکم میکنه و من در ازای کمک کردنش برای همیشه از خونش میرم و توی خوابگاه زندگی میکنم .
پایین برگه رو درست مثل جانگ کوک امضا کردم ‌و برگه رو بهش پس دادم .
پوزخندی زد و دستشو آورد جلو : از معامله باهات خوشحال شدم امیدوارم تا آخرش خوب پیش بره ‌
دستشو گرفتم و گفتم : منم امیدوارم. 
......................
از امروز منو جانگ کوک با هم همکاری میکردیم تا دل تهیونگو به دست بیارم . این روزا زیاد تهیونگو تو دانشگاه میدیدم تقریبا آخرای پایان نامش بود برای همین بیشتر اوقات توی دانشگاه بود .
جانگ کوک طبق معمول سرشو رو میز گذاشته بود و خوابیده بود . کار همیشش این بود که بعد از رسیدن به دانشگاه سرشو روی میز میذاشت و میخوابید . انگار جای دیگه ای جز دانشگاه نمیتونست بخوابه و من واقعا متعجب بودم که اون چطوری با این اوضاع دانشجوی استنفورد شده . با اینکه کلاسای زیادی باهاش نداشتم اما میدونستم وضعش توی کلاسای دیگه هم همینه .
استاد امروز کمی دیر کرده بود و منم واقعا داشت حوصلم سر میرفت . با دستم جانگ کوکو تکون دادم تا بیدار شه اما اون حتی ذره ای هم تکون نخورد . صداش زدم اما بازم تکون نخورد ‌. اون واقعا خواب سنگینی داشت . با خودم فکر کردم که چطوره کمی اذیتش کنم تا بیدار شه . شاید با همدیگه قرار بود همکاری کنیم اما این به این معنی نبود که قراره آزار و اذیت کردن همدیگه رو تموم کنیم .
با لبخند شرورانه ای به گوش جانگ کوک نزدیک شدم و با تمام توان داخل گوشش فوت کردم که فوری از خواب پرید و گیج و منگ و شایدم کمی ترسیده به دور و اطرافش نگاه کرد . اما همه مشغول کار خودشون بودن و استادیم وجود نداشت به این نتیجه رسید که کار هیچ کس جز من نمیتونه باشه .
با قیافه برزخی به سمتم برگشت و گفت : مرض داری ؟
شونه هامو بالا انداختم و گفتم : حوصلم سر رفت
قیافه جانگ کوک قرمز تر از این نمیشد . خب باید بگم که جانگ دو تا چیزو خیلی تو دنیا دوست داشت و به هیچ عنوان سرشون با کسی شوخی نداشت . یکی خوابش بود یکی غذاش
نفسشو با حرص بیرون داد و گفت : به یه ورم ... مگه من مسئول سرگرم کردن توام ؟
چپ چپ نگاش کردم : گفتم یکم راجب تهیونگ حرف بزنیم
جانگ‌ کوک دوباره سرشو رو میز گذاشت و قبل از اینکه چشماشو ببنده گفت : وقت برا حرف زدن راجب اون دراز بی خاصیت زیاد هست پس لطفا انقد سر چیزای الکی مزاحم خوابم نشو .
پوفی کشیدم . انگار امروز اصلا قرار نبود استاد بیاد سره کلاس برای همین همه وسایلشونو جمع کردن و کم کم از کلاس خارج شدن .
تنها کسایی که تو کلاس بودن منو جانگ کوک بودیم و اون جانگ کوک احمق هم انگار دوست نداشت از خواب شیرینش پاشه .
کلافه تکونش دادم : جانگ کوک ...جانگ کوک .....پاشو بریم کلاس تمومه
جانگ کوک یکم تکون خورد اما در نهایت بیدار نشد .
متاسفانه من با جانگ کوک اومده بودم و از اونجایی که این تنها کلاسی بود که داشتیم پس باید بیدارش میکردم .
صبرم کم کم داشت تموم میشد برای همین بلند داد زدم : جئووووووون جااااااانگ کووووووک
جانگ کوک وحشت زده سیخ سره جاش نشست و درحالی که از شدت ترس نفس نفس میزد به دور و اطرافش نگاه کرد و نگاهش روی من ثابت موند . اخماشو در هم کشید و از بین دندوناش غرید : جئون رومی هوس مردن کردی ؟ احمق قلبم تقریبا از کار ایستاد
نیم نگاه بی حوصله ای بهش کردم و گفتم : دهنتو ببند جانگ و فقط بیا بریم چون تقریبا نیم ساعته که معطل جنابعالیم تا دل از اون خواب کوفتیت بکنی .
جانگ کوک بعد از اینکه چش غره ی غلیظی بهم رفت کیفش برداشت و بی توجه بهم به سمت در راه افتاد .
منم همونطور ‌که دنبالش میرفتم به دقت به اطراف دانشگاه نگاه میکردم تا شاید اثری از تهیونگ پیدا کنم اما نبود . با قیافه آویزون سوار ماشین شدم .
جانگ کوک با دیدن قیافه آویزونم نیشخندی زد و تمسخر آمیز گفت :کشتیات غرق شدن ؟
میدونست دلیلش چیه اما از عمد به روم می‌آورد تا حرصمو دراره . بدیش این بود که علاوه بر کمک کردن بهم باید تیکه ها و طعنه های مزخرفشو تحمل میکردم
با چشمای ریز شده و نگاه تهدید آمیزی بهش خیره شدم و گفتم : مثلا تو نمیدونی ؟ ....بیخیال فقط راه بیوفت تا خودم همینجا نکشتمت
پوزخندی زد و راه افتاد .
وسط راه کنار رستورانی نگه داشت و با سرحالی گفت : پاشو بریم یه چیزی بخوریم
بی حوصله پیاده شدم و دنبالش رفتم . هر دو پشت میز نشسته بودیم و منتظر گارسون بودیم که بیاد اما به طور خیلی ناگهانی چشمم به کسی افتاد که خیلی شبیه تهیونگ بود . نکنه خیالاتی شدم ؟
چشمامو ریز کردم و با دقت بهش خیره شدم . اون شبیه تهیونگ نبود اون خود تهیونگ بود که با یه دختر مو طلایی اومده بود رستوران . چیکار کنم ؟ نمیتونم بزارم منو ببینه چون در اون صورت مجبور میشیم با هم سر یه میز بشینیم و منم از شدت حسادت گند میزنم به همه چی .
با صدای پایینی جانگ کوک صدا کردم : جانگ کوک
جانگ کوک همونطور که سرش نو گوشی بود هومی گفت
با استرس گفتم : تهیونگ اینجاس .
سرشو از تو گوشی بالا آورد و گفت : چی ؟ کج.....
خواست سرشو برگردونه که دستامو دو طرف صورت گذاشتم و با وحشت گفتم : برنگرد
یه مشکل بزرگ وجود داشت اونم این بود که تهیونگ صاف داشت میومد سمت میز ما بدون اینکه حتی بدونه ما اینجاییم. 
جانگ کوک با تعجب گفتم : چی میگی بزار صداش کنم بیاد اینجا
یقشو گرفتم و همراه با خودم کشیدمش زیر میز ‌. جانگ کوک شوک زده نگام کرد و گفت : چیکار.......
که دستمو گرفتم جلوی دهنش . تهیونگ و اون دختر دقیقا سر میزی که ما زیرش بودیم نشستن و منو جانگ کوک مجبور شدیم بچسبیم به هم .
جانگ کوک نگاه برنده ای بهم انداخت و با صدای پایینی گفت : چه غلطی داری میکنی ؟
با اخم گفتم : خودمم نمیدونم پس ساکت باش و همینجا بمون
...................
سوم شخص
نیم ساعتی بود که هر دو زیر میز نشسته بودن و کم ‌کم داشتن خسته میشدن مخصوصا اینکه هر دو روی نوک پاشون نشسته بودن .
جانگ کوک با حرص گفت : اگه الان دیوونه بازی در نیاورده بودی و مث روانیا نمیپریدی زیر میز الان وضعمون این نبود .
رومی که از مکالمات بین اون دختر و تهیونگ داشت حرص میخورد و منتظر یه تلنگر بود تا مث بمب ساعتی منفجر بشه با حرف جانگ کوک عصبی گفت :  منم همچین از این وضع راضی نیستم
جانگ کوک چش غره ای بهش رفت : تقصیر خود احمقته که یهو رم میکنی
رومی با حرص جانگ کوکو هول داد که جانگ کوک خورد به پای اون دختر .
اون دختر هم چون فکر میکرد پای تهیونگ به پاش خورده زیاد اهمیت نداد .
اما اون زیر تقریبا یه جنگ جهانی بزرگ رخ داده بود جانگ کوک با عصبانیت موهای رومی رو محکم تو مشتش گرفت و اونارو کشید و رومی هم متقابلا همین کارو کرد.
هر دو انقد سفت موهای همدیگرو میکشیدن که حس میکردن موهاشون داره از ریشه کنده میشه و تقریبا به زور جلوی خودشونو گرفتن تا از شدت درد داد نزنن
جانگ کوک با اشکایی که از شدت درد تو چشماش جمع شده بود گفت : ول کن
رومی هم با درد گفت : تو ول کن
جانگ‌ کوک گفت : هر دو با شماره ۳ با هم ول میکنیم ....یک ... دو ...سه
جانگ‌کوک ول کرد اما رومی موهای جانگ کوک یه بار دیگه از ته دل کشید و بعد ولش کرد .
جانگ کوک حس میکرد علاوه بر موهاش پوست سرش هم کنده شده .
زیر لب طوری که رومی بفهمه گفت : وحشی
رومی یه بار دیگه جانگ کوکو هول داد که بازم به پای اون دختر خورد
اما اون دختر همچنان فکر میکرد پای تهیونگه برای همین بی تفاوت بود.
جانگ کوک هم کم نیاورد و رومی رو با شدت هول داد که رو می با صورت محکم خورد تو زانوی تهیونگ
تهیونگ آخ بلندی گفت که توجه دختر جلب شد : حالت خوبه ؟
تهیونگ گفت : آره ...فقط لطفا یواش تر پاتو تکون بده
دختر با تعجب گفت : چی ؟ ...من نبودم
جانگ‌ کوک و رومی توجهشون به مکالمه تهیونگ و دختر جلب شد .
تهیونگ با اخم گفت : ینی چی؟ پس کی بود؟
و خم شد تا به زیر میز نگاه کنه .از طرفی جانگ‌کوک و رومی هر دو قلبشون تو دهنشون میزد . اگه تهیونگ زیر میز می دیدشون چه واکنشی نشون میداد؟

  Monster roommate Where stories live. Discover now