pt:9

380 37 0
                                    

. رومی خواست فرار کنه و بره اما پاش لیز خورد و نزدیک بود بیوفته که جانگ کوک رفت سمتش تا بگیردش اما پای خودشم لیز خورد و هر دو با کمر افتادن رو زمین .
....................
_آیییییی کمرمم
رومی هر ۵ ثانیه یک بار از درد ناله میکرد و بعدش چش غره ای حواله جانگ کوک میکرد ‌.
جانگ کوک گفت : انقد غر نزن .... منم افتادم ولی مث تو انقد شلوغش نمیکنم .
رومی  با این حرف جانگ کوک ، ناگهان با حرص از رو مبلی که روش دمر خوابیده بود بلند شد . با درد یهویی که تو کمرش پیچید چشماشو بست و لبشو گاز گرفت .
بعد از اینکه کمی درد کمرش آروم گرفت، جواب جانگ کوکو داد : تو مث من افتادی رو کاشیای تو حموم ؟ ...تو که افتادی روی من . فکر نمیکنم همیچینم دردت گرفته باشه
جانگ کوک بی حوصله نفسشو بیرون داد و زیر لب در حالی که به سمت آشپزخونه میرفت گفت: چه گیری افتادیم
رومی هم بعد از اینکه دوباره چش غره ی غلیظی بهش رفت ، دمر دراز کشید رو مبل .
جانگ کوک آبمیوه ساز رو روشن کرده بود برای همین صدای باز شدن در خونه رو نشنید .
تهیونگ وارد خونه شد و یه راست به سمت آشپزخونه رفت . جانگ کوک یه لحظه سرشو برگردوند که با تهیونگ رو به رو شد . با دیدنش داد بلندی زد که لیوان شیرموز از دستش افتاد و شکست . تهیونگ خنثی به جانگ کوک خیره شد .
روی وقتی صدای داد و شکستن لیوان رو شنید بدون توجه به درد طاقت فرسای کمرش به سمت آشپزخونه دوید اما سر راهش پاش به میز گیر کرد و علاوه بر اینکه خودش افتاد ، گلدون روی میز هم افتاد و شکست .
تهیونگ با تعجب از آشپزخونه خارج شد و با دیدن روی که مثل ستاره دریایی روی زمین پهن شده بود سری از روی تاسف تکون داد و گفت : چه خبرتونه ؟ مگه جن دیدین ؟
جانگ کوک از تو آشپزخونه داد زد : لعنت بهت شیرموزم ریخت ... این آخرین موزی بود که داشتممممم
تهیونگ فقط گفت : دهنتو ببند
و بعد به سمت رومی که از درد کمرش تقریبا نفسش بند اومد و کمکش کرد بلند بشه .
جانگ کوک از آشپزخونه بیرون اومد و به رومی گفت : چیکار میکنی ؟ ...یه روز خودتو به فا.....
با دیدن نگاه تهیونگ حرفشو خورد . آهی کشید و گفت : براتون مهم نباشه این خونه منه ..هر چی دوست داشتین بشکونین
رومی با تمسخر گفت : دیگه به دیگ میگه ته دیگت سوخت ....همین دو دیقه پیش خودتم زدی ظرفا رو شکوندی
جانگ کوک حق به جانب گفت : من فرق دارم ... اینجا خونه خودمه
رومی : خونه منم هست
جانگ کوک تک خنده ناباوری باوری زد : ببخشید : ...خونه توام هست ؟ ...کی همچین چیزی رو بهت گفته ؟
رومی با غرور گفت : خودم
جانگ کوک : تو فقط اینجا یه مدت مهمونی ....یادت که نرفته قرارمونو
و بعد با سر به تهیونگ اشاره کرد .
تهیونگ با اشاره جانگ کوک ابروهاش بالا پرید .
رومی حرصی از این ضایع بازیای جانگ کوک گفت : یادمه ....ولی هنوز اینجا خونه منه ....اصلا به توچه ...اینجا خونه پسرعمومه ...اونم گفت تا هروقت خواستم بمونم
و پشت بندش با نیش باز به جانگ کوک خیره شد .
جانگ کوک : پسر عموت غلط کرد با تو
و بعد درحالی که زیر لب فوش میداد شروع کرد به جمع کردن گلدون خورد شده رو زمین .
تهیونگ که تا اونموقع مث مجسمه اونجا ایستاده بود و فقط گوش میداد گفت : سخت نگیر یه لیوان و گلدونه دیگه
جانگ کوک چش غره ای بهش رفت و طوری که فقط خودشون بفهمن گفت : فاک یو کیم فاکینگ تهیونگ
اما رومی شنید و سرخ شد .
جانگ کوک بعد از تمیز کردن خرابکاریای خودش و رومی ، روی مبل رو به روی تهیونگ و کنار رومی  نشست و پرسید : حالا واسه چی اومدی اینجا ؟
تهیونگ گفت : اومدم سر بزنم بده ؟
رومی سعی کرد حالا که این بحث پیش اومد کمی از زیر زبون تهیونگ حرف بکشه تا بفهمه اون دختر کیه .
گلوشو صاف ‌کرد و گفت : درواقع منظور جانگ کوک اینه که جدیدا کم پیدا شدی و براش عجیبه که بعد یه هفته اینجا اومدی
جانگ کوک با تعجب به خودش اشاره کرد و زیرلب گفت : من ؟
رومی لبخند الکی زد و با نگاه تهدیدوارانه بهش خیره شد .
جانگ کوک با اینکه معنی این کار رومی رو نمیفهمید اما سعی کرد نقششو به هم نزنه و ادامه بده : آها آره
تهیونگ گفت : آره یکم سرم با پایان نامم شلوغه
رومی یهو عصبی گفت : دورغ گو ‌
بعد از فهمیدن اینکه چی گفته دستشو جلوی دهنش گرفت .
تهیونگ با تعجب گفت : چی ؟
رومی لبخند مضحکی زد و گفت : چیز ....ینی ....آممم .... منظورم اینه که ... تو سریال دروغگو های کوچولوی جذاب رو میبینی ‌؟
جانگ کوک با شنیدن این حرف رومی دستشو محکم روی پیشونیش کوبید و سری از روی تاسف تکون داد .
تهیونگ همچنان متعجب به رومی خیره بود : نه ...خب ...من زیاد اهل فیلم دیدن نیستم
رومی الکی خندید و گفت : آها که اینطور .
جانگ کوک زیر لب گفت : گند زدی
رومی هم آروم گفت : میدونم
تهیونگ یهو پرسید : راستی شما امروز کجا بودید ؟
ناگهان میوه ای داشت جانگ کوک میخورد پرید تو گلوش و به سرفه افتاد .
رومی همونطور که محکم میزد تو کمر جانگ کوک جواب داد : جایی نبودیم
جانگ کوک دست رومی رو که همچنان مثل چکش تو کمرش فرو میرفت رو از کمر بیچارش جدا کرد و گفت : بسه دیگه‌ .... کمره تخت گوشت که نیست انقد محکم میزنی توش
رومی چش غره ای بهش رفت و چیزی نگفت ‌.
تهیونگ دوباره پرسید : اصلا امروز دانشگاه اومدید؟
رومی و جانگ کوک آب دهنشونو با استرس قورت دادن . قطعا تهیونگ نباید میفهمید اونا زیر میزی بودن که تهیونگ و اون دختر داشتن غذا میخوردن .
هرو دو هول کردن .
رومی : آره
جانگ کوک : نه
بعد هر دو با استرس نگاهی به هم انداختن و دوباره جوابشونو اصلاح کردن .
رومی : نه
جانگ کوک : آره
تهیونگ مشکوکانه به جواب های متفاوت اونا گوش داد و در آخر با نگاه ریز شده ای بهشون خیره شد و در حالی که به پشتی مبل تکیه میداد دست به سینه گفت : بلاخره آره یا نه ؟
هر دو دوباره همزمان جواب دادن.
رومی : نه
جانگ کوک : آره
نگاه عصبی به همدیگه انداختن. جانگ کوک زیر لب "لعنتی" گفت و ترجیح داد برای خراب نشدن اوضاع سکوت کنه و فقط بزاره رومی جواب بده .
تهیونگ خواست چیزی بگه که گوشیش زنگ خورد ‌.
ببخشیدی گفت و رفت توی اتاق جانگ کوک تا جواب تماسشو بده .
جانگ کوک و رومی نفس حبس شدنشونو آزاد کردن .
جانگ کوک گفت : رسما داری گند میزنی
رومی : کی ؟ من ؟ ....تو نمیتونی با من هماهنگ بشی
جانگ کوک سرشو تکون داد و نفس کلافه ای کشید ‌.
رومی از روی مبل بلند شد و به سمت اتاقی که تهیونگ در حال حرف زدن با گوشیش بود رفت . صدای خنده های تهیونگ به وضوح شنیده می‌شد. رومی با خودش فکر کرد که نکنه اون دخترست که داره اینطوری میخنده ؟
آتیش حسادتش شعله ور شد . خواست درو باز کنه اما در قفل بود .
لعنتی زیر لب گفت . اینطوری صدا رو واضح نمی فهمید . ناگهان فکری به سرش زد . در بالکن اتاق جانگ کوک همیشه نیمه باز بود پس میتونست از طریق بالکن خودش توی بالکن اتاق جانگ کوک بره .
فوری رفت توی اتاقش و با کلی بدبختی خودشو به بالکن اتاق جانگ کوک رسوند . اما همین که خواست پاشو بزاره روی نرده پاش سر خورد و از میله های بالکن آویزون شد .
با ترس نگاهی به زیر پاش انداخت . ارتفاع زیادی بود و اگه می افتاد علاوه بر اینکه می میرد استخوناشم پودر می شدن . دعا دعا میکرد تهیونگ ببیندش و بیاد کمکش کنه .
جانگ کوک بعد از اینکه رومی رفت تو اتاقش کلی فکر کرد و به این نتیجه رسید که باید بشینن و مفصل راجب نقشه و اینکه چطور با هم هماهنگ کنن تا جلوی تهیونگ انقد ضایع بازی در نیاره حرف بزنن .
از رو مبل بلند شد و به سمت اتاق رومی رفت . اما کسی تو اتاق نبود . با تعجب به دور و اطراف اتاق نگاهی انداخت . مطمئن بود که رومی اومده تو اتاق و بیرون هم نیومده اما پس کجا بود ؟
ناگهان توجه جانگ کوک به در باز بالکن جلب شد . به سمت بالکن رفت و نگاهی به اونجا هم انداخت . با دیدن رومی که از نرده های بالکن اتاق خودش آویزون بود چشماش گرد شد .
شوکه گفت : داری چه غلطی میکنی جئون رومی ؟
رومی با زور و زحمت گفت : دارم میوفتم توروخدا کمکم کن ‌.
جانگ کوک با احتیاط سعی کرد خودشو به بالکن اتاق خودش برسونه ‌.
رومی کم کم داشت دستاش خسته میشد . جانگ کوک وقتی کامل تونست وارد بالکن بشه دستای رومی شل شد . 

















  Monster roommate Where stories live. Discover now