pt:5

459 49 0
                                    

بعد از کلی دنبال کردن جانگ کوک توی دانشگاه برای ریختن غذا روی لباسم برگشتیم خونه . من همچنان مثل گرگ زخمی نگاش میکردم اما اون در جوابم فقط یه نیشخند رو مخ و رو اعصاب میزد که بیشتر عصبیم میکرد.
جانگ کوک یه راست رفت سمت مبل و خودشو روی اون انداخت . منم بدون توجه بهش رفتم تو اتاقم و درو محکم بستم که صدای داد جانگ کوک در اومد : هی احمق اینجا خونه منه حواست باشه با وسایلش چطور رفتار میکنی .
برو بابایی بهش گفتم و بعد از در آوردن لباسام کشون کشون خودم به تخت رسوندم ‌.
.....................
با صدای تق تق بی وقفه در از خواب بیدار شدم و کلافه و عصبی رفتم سمت در و قفلشو باز کردم . جانگ کوک با دیدن من اخم غلیظی کرد : چرا جواب نمیدی ؟ فک کردم مردی اون تو
بدون هیچ حرفی محکم درو توی صورتش کوبوندم و دوباره خودمو روی تخت پرت کردم اما جانگ کوک بیخیال نمیشد . با حرص اومد تو و گفت : به چه حقی درو روی من میبندی ؟
بی حوصله با صدای گرفته ای که ناشی از خواب بود بود گفتی: اه برو بیرون میخوام بخوابم
جانگ کوک غرید : جئون رومی دارم با تو حرف میزنم
با چشای بسته به زور زمزمه کردم : خفه شو و برو بیرون
صدای تک خنده عصبی جانگ کوک مث مته توی سرم فرو میرفت : الان داری منو از توی اتاق خونه خودم بیرون میندازی ؟
با حرص نشستم روی تخت : من نمیفهمم تو چه پدرکشتگی با خواب من داری؟ ....وقتی جوابتو نمیدم یعنی چی ؟ یعنی دهنتو ببند و بیشتر از این فک نزن .
جانگ کوک گفت : پررو تر از توام هست ؟
درحالی که دوباره روی تخت میخوابیدم گفتم : آره ...خودت
انگار که فهمید بحث کردن باهام فایده ای نداره برای همین بیرون رفت . منم دوباره سعی کردم بخوابم اما دیگه خواب از سرم پریده بود و همه اینا بخاطر موجود مزاحمی به نام جانگ کوک بود .
با حرص جیغییی زدم و بلند جوری که جانگ کوک بشنوه گفتم : ازت متنفرم جانگ کوک
........................
دو هفته از زمانی که به کالیفرنیا اومدم گذشته بود ‌.و زندگی روتین من خلاصه میشد توی دانشگاه و کل کل کردن با جانگ کوک . جین و تهیونگ تقریبا بیشتر اوقات پیش ما بودن و همین باعث غرغرای جانگ کوک میشد . من خیلی باهاشون صمیمی شده بودم ولی جدیدا یه حس گنگی نسبت به تهیونگ پیدا کرده بودم . من جلوی هیچکس خجالتی نبودم اما وقتی با تهیونگ بودم تبدیل به یه دختر خجالتی آفتاب مهتاب ندیده میشدم .
امشب تهیونگ و جین برای شام اینجا می اومدن و من خیلی هیجان زده بودن . دلیلشو نمیدونستم اما هرچی که بود به تهیونگ مربوط میشد .
جانگ کوک امروز کلاس داشت و من تنها خونه بودم . ساعت ۳ بعد از ظهر بود و من از الان باید برای درست کردن شام دست به کار میشدم . دوست داشتم همه چی عالی باشه برای همین با سلیقه و ذوقی که خیلی کم ازم دیده میشد شروع کردم به درست کردن سه نوع غذا . بعد از اینکه غذا ها رو درست کردم چندتا ژله بستنی هم برای دسر درست کردم .‌ بعد از تموم شدن کارم تقریبا پرواز کردم به سمت اتاقم و یه پیرهن مشکی جذاب پوشیدم و بعد از یکم بزک دوزک به سمت آشپزخونه رفتم تا میزو بچینم . صدای قفل در خبر از اومدن جانگ کوک میداد.
با تعجب وارد آشپزخونه شد و گفت : خیر باشه خبریه ؟
بی توجه بهش مشغول چیدن ظرفا شدی : نه چطور ؟
جانگ کوک با چشای ریز شده پرسید : اینهمه تشریفات برا چیه ؟ تا اونجا که یادمه تو دست به سیاه و سفیدم نمیزدی حالا چیشده که امروز کدبانو شدی ؟
امروز به حدی خوشحال بودم که تیکه ها و طعنه های جانگ کوکم نمیتونست حالمو خراب کنه . بدون اینکه جوابشو بدم شعمارو روی میز چیدم . ای کاش فقط منو تهیونگ بودیم اونوقت رمانتیک تر میشد . ناخودآگاه لبخندی زدم .
اما با با شنیدن صدای مزاحم همیشگی خودمو جمع و جور کردم .
جانگ کوک با پوزخندی گفت : نکنه دوست پسرت قراره بیاد ؟
چش غره ای بهش رفتم : چرتو پرت نگو ... جین و تهیونگ قراره بیان
جانگ کوک در حالی که از آشپزخونه بیرون میرفت گفت : ولی اون لبخند مضحک روی لبت یه چیز دیگه میگه .
توجهی بهش نکردم چون میدونستم قراره با چرتو پرتاش عصبیم کنه .
با صدای زنگ با خوشحالی به سمت در دویدم که صدای جانگ کوک در اومد : یواششش الان با مخ میخوری زمین .
با هیجان درو باز کرد که با قیافه خندون جین و تهیونگ رو به رو شدم : سلام
جین و تهیونگ اومدن داخل و به من و جانگ کوک که کنارم ایستاده بود سلام کردن .
تهیونگ دسته گلی که گرفته بودو دستم داد ‌. لبخند خجلی بهش زدم و دعوتشون کردم به پذیرایی . جانگ کوک دست به سینه با صدای آرومی گفت : ببینم جریان چیه ؟
به سمت پذیرایی هولش دادم : چه جریانی ؟ گیر دادیا
جانگ کوک با فوضولی گفت : من مطمئنم یه چیزی هست رفتارت خیلی عجیبه
کلافه گفتم : اصلانم عجیب نیستم .. چیکار به من داری آخه ؟ سرت تو کار خودت باشه
جانگ کوک چش غره ای بهم رفت و راهشو به سمت پذیرایی کج کرد .
اوففففف فوضول بی سر و ته قارچ مانند ‌.
...................
پسرا رو صدا کردم بیان سر میز برای شام . تهیونگ و جین با شگفتی به غذا ها نگاه کردن .
جین با چشمایی که کم مونده بود تبدیل به قلب بشن گفت : واو ...اینارو تو درست کردی رومی ؟
جانگ کوک با انزجار گفت : قیافش بد نیست ولی مطمئنم اگه بخورمش راهی بیمارستان میشم
تهیونگ گفت : فک نمیکردم انقد کدبانو باشی
با لپای گل انداخته و خجالت بهش نگاه کردم و ممنونی زیر لب گفتم .
همگی پشت میز نشستیم و شروع به غذا خوردن کردیم .
تهیونگ خیلی ناگهانی گفت : امروز خیلی خوشگل شدی رومی
با ذوق لبمو گاز گرفتم و گفتم : ممنون
........................
سوم شخص
رومی همش رفتارای عجیبی از خودش نشون میداد و جانگ کوک رو شوکه میکرد . و این اتفاقا دقیقا زمانی رخ می‌داد که اون دختر شرور دور و ور تهیونگ بود . همه اینا باعث میشد که یه فکری به سر جانگ کوک بزنه اما باید ازش مطمئن میشد . سر میز شام تهیونگ خیلی یهویی به رومی گفت : امروز خیلی خوشگل شدی رومی
رومی لبشو با ذوق گاز گرفت و ممنونی گفت . بعد لبخند پنهانی زد که این از چشمای ریزبین و مشکوک جانگ کوک دور نموند . جانگ کوک با خودش فکر کرد : چه اتفاق کوفتی دراره میوفته ؟ رومی و اون قیافه مسخرش و لاس زدنای تهیونگ ؟
جانگ کوک پاشو بلند کرد و محکم زد به پای رومی .
.....................
Romi pov
تو حالو هوای خودم بودم بودم که پایی محکم خورد به پام . از درد لبمو گاز گرفتم چون نمیتونستم جلوی بقیه داد بزنم . نگاه آتیشیمو به سمت جانگ کوک برگردوندم . الهی خفه شی
یهو غذا پرید تو گلوش و شروع کرد به سرفه کردن که پقی زدم زیر خنده .
جین و تهیونگ با تعجب به منو جانگ کوک نگاه کردن.
تهیونگ یه لیوان آب ریخت و داد دست جانگ کوک . جانگ کوک با صورتی که از فرط سرفه قرمز شده بود نگاهی بهم کرد که زبونمو براش در آوردم و بعد از زیر میز محکم زدم وسط پاش که داد بلندی زد .
جین چش غره ای بهش رفت : جانگ کوک معلوم هست چه مرگته ؟
اما جانگ کوک از شدت درد نمیتونست جواب بده .
ریز ریز خندیدم بهش که تهیونگ برگشت سمتم و گفت : تو بودی ؟
خندمو خوردم و مظلوم گفتم : اول اون شروع کرد .
تهیونگ شروع کرد به خندیدن و گفت : آفرین بزن قدش
جانگ کوک با درد گفت : مردم دوست دارن منم دوست دارم ...ببینم تو طرف کی هستی ؟
تهیونگ گفت : خب معلومه هرکسی که بتونه اذیتت کنه طرف اون هستم
جانگ کوک با حرص لگد محکمی به صندلی تهیونگ زد که تهیونگ با صندلی چپه شد و با صورت خورد زمین. آخخخخ بلندی گفت .
با عصبانیت گفتم : چیکار میکنی روانی آزار داری ؟
و با نگرانی به سمت تهیونگ رفتم : حالت خوبه ؟
تهیونگ سری تکون داد : آره
جین فارغ از دور و اطرافش با آرامش مشغول غذا خوردن بود . انگار نه انگار که اطرافش تبدیل به میدون جنگ شده .
تهیونگ از جاش بلند شد و همون کاریو که جانگ کوک باهاش کردو انجام داد با این تفاوت که جانگ کوک با صورت رفت توی میز .
جانگ کوک عصبی مث بچه ها شروع کرد به شکایت کردن : این انصاف نیست .‌.... توی این نیم ساعت هزارتا بلا سرم اومد ....همتون افتادین به جونم مث کیسه بوکس منو میزنین .
بعد خودشو به جین نزدیک کرد : جیییین منو از دست این قوم ظالم نجات بده .
منو تهیونگ پوکر بهش خیره شدیم . جین با قیافه آروم اما ترسناکی گفت : انقد کولی بازی درنیار و مث یه پسر خوب آروم بشین یه جا وگرنه منم میزنمت .
جانگ کوک با اخم و لبو لوچه آویزون سر جاش نشست و مشغول خوردن شد .
خندم گرفت . ما هم دوباره سر جامون نشستیم و ایندفه در سکوت و آرامش غذامونو خوردیم .
..................
شب خیلی خوبی بود البته اگه قهر کردن جانگ کوک و خطو نشون کشیدنش برام رو فاکتور بگیریم .
جین و تهیونگ رفتن و منم با خستگی به سمت اتاقم رفتم تا لباسامو عوض کنم . اما همین که خواستم وارد اتاق بشم جانگ کوک صدام کرد .
بی حوصله نگاه خستمو بهش دادم و منتظر موندم تا حرفشو بزنه .
پوزخندی زد و گفت : تو تهیونگو دوست داری ؟
با چشای گرد شده گفتم : چی ؟ ...اشتباه متوجه شدی
جدی گفت : دوسش داری ؟
پوفی کشیدم : شرو ور نگو جانگ کوک
دستمو کشید و انداختم رو مبل و روم خیمه زد .

  Monster roommate Where stories live. Discover now