pt:10

404 33 0
                                    

رومی کم کم داشت دستاش خسته میشد . جانگ کوک وقتی کامل تونست وارد بالکن بشه دستای رومی شل شد . اما جانگ کوک سریع خودشو به رومی رسوند و دستشو گرفت و گفت : دستمو ول نکن .
رومی هم با تمام جونی که براش باقی مونده بود دست جانگ کوکو گرفت و سعی کرد خودشو بالا بکشه . بلاخره با بدبختی جانگ کوک رومی رو بالا کشید و هر دو در حالی که نفس نفس میزدن کف بالکن نشستن .
رومی بعد از اینکه کمی حالش جا اومد فوری بلند شد و خودشو پشت در بالکن قایم کرد و به جانگ کوک هم اشاره کرد تا بیاد و قایم بشه .  
جانگ کوک شوکه ، جوری به رومی نگاه میکرد که انگار دیوونه شده .
رومی وقتی دید جانگ کوک اصلا تکون نمیخوره با صدای پایینی گفت : چیکار میکنی ؟ ...بیا اینجا الان تهیونگ میبینتت
جانگ کوک سری از روی تاسف تکون داد . الان دیگه مطمئن شده بود رومی قطعا دیوونه شده . ینی انقد به تهیونگ علاقه داشت که جونشو براش به خطر انداخته بود ؟ اگه یکم دیر رسیده بود چی ؟ اونوقت باید جواب باباشو چی میداد ؟
به همه ی اینا که فکر میکرد دوست داشت رومی رو با دستای خودش خفه کنه .
کنار رومی پشت در ایستاد و با حرص به رومی که داشت با کنجکاوی به حرفای تهیونگ گوش میداد گفت : تو دیوونه ای
رومی با حواس پرتی گفت : چی ؟ ....نه ...ببین به نظرت با اون دختره حرف میزنه ؟
جانگ کوک تک خنده ناباوری زد : تو واقعا حرف نداری جئون رومی ...انگار نه انگار همین دو دیقه پیش داشتی میمردی
رومی عصبی ، با صدای پایینی گفت : چقد حرف میزنی نمیفهمم چی میگه
جانگ کوک محکم توی پیشونی خودش زد و زیرلب از تمام مقدسات خواست تا بهش صبر بدن .
تهیونگ بعد از تموم شدن تماسش از اتاق بیرون رفت و وقتی رومی و جانگ کوکو ندید با تعجب و ترس شروع کرد به صدا کردنشون . با شناختی که از اون دوتا داشت میدونست احتمالا یه جایی در حال دعوا کردن هستن پس باید قبل از اینکه همدیگرو میکشتن پیداشون میکرد .
از طرف دیگه ، جانگ کوک و رومی فوری از جایی که قایم شده بودن بیرون اومدن و به فکر راهی بودن تا بدون اینکه تهیونگ ببیندشون از اتاق جانگ کوک بیرون برن . جانگ کوک با شنیدن اسم خودش و رومی گفت : ینی واقعا با این جارو جنجالی که ما توی بالکن راه انداختیم نفهمید که ما اونجاییم؟
رومی با حرص جواب داد : بخاطر اینکه حواسش به اون دختره بود .
جانگ کوک با تعجب پرسید : از کجا میدونی همون دخترس؟
رومی چشماشو محکم بست و غرید : خودت فک کن ....با کدوم یکی از شماها انقد بگو بخند میکنه آخه ؟
جانگ کوک کمی فکر کرد و گفت : هیچکدوممون ....آه اون یه پوکرفیس عوضیه که فقط بلده منو دست بندازه
رومی در حالی که کم مونده بود منفجر بشه گفت : با دستای خودم میکشمش
جانگ کوک بی حوله گفت : چقد بهت گفتم دست بجنبون قاپشو میدزدن
رومی دستشو بالا آورد و محکم زد پس کله جانگ کوک : تو مگه قرار نبود به من کمک کنی ؟ پس چرا هیچ غلطی نمیکنی ؟
نگاه تهدید آمیزی به جانگ کوک انداخت و گفت : خوب گوشاتو باز کن جئون جانگ کوک...اگه کمکم نکنی منم از این خونه نمیرم .
و بعد از اتاق بیرون رفت .
جانگ کوک در حالی که دستشو پشت گردنش میکشید تک خنده عصبی زد و رفتن رومی رو تماشا کرد : ینی برا داشتن خونه خودمم باید تهدید بشم ؟ بشکنه این دست که نمک نداره. 
واییی چقد بدبختی تو جئون جانگ کوک که علاوه بر اینکه به بقیه کمک میکنی انگار یه چیزیم بهشون بدهکاری.
نفس عصبی کشید و زیرلب گفت : خدایا صبر ایوبو ازت میخوام .
......................
فصل امتحانات شروع شده بود و رومی سخت تلاش میکرد تا بهترین نمره هارو کسب کنه . برعکس جانگ کوک که عین خیالشم نبود و در یک کلام فقط یللی تللی میگشت و همش پی خوش گذرونی بود بدون این که حتی ذره ای استرس داشته باشه .
برای رومی عجیب بود که جانگ کوک با وجود این همه بیخیالی چطور تو همچین دانشگاه خوب و معتبری قبول شده بود ؟
این روزا خیلی کم جانگ کوک رو میدید البته این به نفعش بود چون کمتر کل‌کل میکردن و بیشتر میتونست تمرکز کنه .
با صدای اعراض بلند شکمش از فکر در اومد و فهمید که تا اون موقع داشته به جانگ کوک فکر میکرده . محکم توی سر خودش زد : برا چی داشتم به اون احمق فکر میکردم؟
سری از روی تاسف برای خودش تکون داد و به سمت آشپزخونه رفت تا یه چیزی بخوره .
همینطور که به آشپزخونه میرفت به ساعتی که سر راهش بود نگاه کرد . ساعت ۱۲ نیمه شد بود و جانگ کوک هنوز خونه نیومده بود . پوزخندی زد . احتمالا پی دختر بازی و عیاشی بود . اگه عموش میفهمید قطعا سکته میکرد . با چه امیدی به جانگ کوک اعتماد کرده بود و فک میکرد پسرش فقط برای تحصیل اینجا اومده . و چه جالب که با اشتیاق براش تعریف میکرد که جانگ کوک پسر خوب و سر به زیریه .
لبخند پلیدانه ای کم کم روی لبش پدیدار شد . این میتونست یه آتوی عالی برای اخاذی کردن از جانگ کوک باشه .
اما ... یه امای بزرگ وجود داشت ...عموش ازش قول گرفته بود تا مواظب جانگ کوک باشه و از کارایی که فک میکنه برای جانگ کوک بده منعش کنه ‌. جانگ کوک از مامان و باباش خیلی حساب می برد اما رومی نمیتونست بهشون بگه پسرتون یه پلی بوی دختر بازه . نه بخاطر جانگ‌کوک بلکه بخاطر عموی مهربونش که یه وقت غصه نخوره .
با این فکر لبو لوچش آویزون شد . اصلا دوست نداشت هیچ شانسیو برای چزوندن جانگ کوک از دست بده و اگر پای عموش وسط نبود حتما این کارو میکرد .
نفسشو کلافه بود بیرون داد . باید به جانگ کوک زنگ میزد و بهش میگفت سریعتر خونه بیاد
ساندویچی درست کرد و درحالی که داشت به سمت اتاقش میرفت شروع کرد به گاز زدنش.
با شنیدن صدای قفل در راه رفته رو با دو برگشت . اما وقتی صحنه رو به روشو دید تقریبا خشکش زد .
این دیگه چه کوفتی بود ؟
















































  Monster roommate Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon