با صدای در از خواب بیدار شد و با چشمای بسته رفت سمت در و بعد تکیشو داد به چهارچوب در و حتی به خودش زحمت نداد تا چشماشو باز کنه و ببینه شخص رو به روش کیه چون اگه اینکارو میکرد به ۲۲ سال دوستیش با کیونگسو توهین کرده بود ! تو کل زندگیش فقط دوست جراحش بود که جوری در میزد انگار عزرائیله ! چون عملا به جای دو تقه به در ، اون دو مشت به در میزد !
=صبح بخیر خرسِ خابالو !
چانیول بعد از خمیازه عمیقی که باعث چشم غره کیونگ شد بلاخره افتخار داد و لای پلکاشو باز کرد و با چشمای خمار و پف کرده ای که نشون از تازه بیدار شدنش میداد به دوستش خیره شد
-خرس دوست پسر توعه نه من
کیونگ بخاطر صدای خروسی چان تکخندی کرد
=ولی دوست پسر من زودتر از تو بیدار شده ... امروز رکورد خودتو زدی پارک ، ساعت ده صبحه !
خواب از سر چانیول پرید و با چشمای گرد شده رفت سمت گوشیش که روی پاتختی سمت چپ تخت بود و با دیدن ساعت ده و بیست دقیقه چشماش حتی از قبلم گشادتر شد .
قرصای چانیول به شدت خواب آور بودن اما هیچوقت نتونسته بودن پسر نویسنده رو مجبور کنن تا بیشتر از ۶ صبح بخوابه اما اونروز به طرز معجزه آسایی تا ۱۰ خوابیده بود !
=باشه حالا نمیخواد پنیک کنی ! منم امروز تا ۹ اینطورا خوابیدم .. فک کنم بخاطر آب و هوای اینجاس .. خواب عجیب میچسبه !
کیونگ از لحظه اولی که چان رفته بود سمت گوشیش وارد کلبه چوبی دوستش شده بود و رفت سمت کمد چانیول و یه پلیور نارنجی و یه شلوار مشکی و لباس زیر براش آماده کرد و دو دست از لباساشم برای خودش و دوست پسرش برداشت چون به لطف پسر نویسنده با لباس خونگی تا اونجا رفته بودن ولی هم کای و هم کیونگ باید به محض برگشتن میرفتن سرکار و وقت خونه رفتن نداشتن تا بتونن دوش بگیرن و لباساشونو عوض کنن
=برو دوش بگیر بعدم بریم صبحونه بخوریم ... ما باید سریعتر برگردیم من امروز شیفت بعدازظهرم
چانیول سرتکون داد و با برداشتن حولش که تو دست کیونگ بود به سمت حموم رفت و بعدم صدای بسته شدن درو که خبر از رفتن کیونگ میداد شنید .
این عادت که باید هر روز صبح که از خواب بیدار میشد حتما به حموم میرفت هم مثل عادت نشسته خوابیدنش از زمان کودکیش بود .
خودشم نمیدونست که چرا صبحا دوش میگیره ، در واقع باید شب دوش میگرفت تا خستگی فعالیت کل روزش از بین بره اما اینکارو نمیکرد .
حتی بارها تلاش کرده بود که این عادتشو عوض کنه اما هروقت که صبح دوش نمیگرفت کل اونروز رو با حس بد میگذروند .
بعد از یه دوش ده دقیقه ای از حموم بیرون اومد و با پوشیدن لباسایی که کیونگ براش آماده کرده بود و خوردن قرصاش رفت بیرون و شروع کرد به قدم زدن تو فضای بازِ مسافر خونه و با نفسای عمیق سعی کرد آرامش و انرژیِ مثبت اون محیط رو به خودش تزریق کنه و سرِ سنگینشو که خبر از یه سردرد بد میداد سبک کنه .
YOU ARE READING
Heaven Garden 🏡
Fanfictionاگر از پارک چانیول ، نویسنده جوان و مشهور کره ای بپرسین -به نظرت بهشت چه جور جاییه ؟ اون قطعا بهتون جواب میده : -جایی که کلبه های چوبی و کوچیک داره ، دور تا دورش رو درخت پوشونده ، به دریا نزدیکه و میشه تو ساحلش روی نیمکت های چوبی نشست و غذاهای خوشم...