Chapter 28

773 245 54
                                    

با لبخند به صحنه رو به روش خیره بود . از لحظه ای که کیونگ و جونگین حلقه هارو دست همدیگه کرده و مشغول بوسیدن همدیگه بودن لبخند عمیقی مهمون لبهاش شده بود و چال گونه چپشو سخاوتمندانه تو دید دوست پسرش قرار میداد .

چانیول ، بکهیون ، نامجون ، سوکجین و جیسو جایی دورتر از محل تزیین شده و پشت رستوران ایستاده بودن و به صحنه عاشقانه و زیبای رو به روشون لبخند میزدن . جیسو حدودا میلیون ها عکس از لحظه به لحظه خاستگاری به طور یواشکی گرفته بود تا بعدا همشون رو برای زوج عاشق بفرسته و یه یادگاری زیبا براشون به جا بمونه

•دیگه عمرا کیونگسو سونبه برام اون آدم سابق نمیشه !

جین اولین کسی بود که سکوت جمع پنج نفره ی پشت رستوران رو شکست و باعث خنده نامجون شد

*موافقم ... دیگه نمیتونم مثل سابق ازش حساب ببرم

×چرا ؟

جیسو رو به برادر و دوست خودشیفته برادرش پرسید و نامجون با خنده چشم از صحنه عاشقانه رو به روش گرفت و به خواهرش خیره شد

*همین الان جلوی چشمای ما دوست پسرش ازش خاستگاری کرد و اونم با چشمای اشکی بهش بله داد و حلقه دست هم کردن ... رسما تصویر آدم خشک و ترسناکی که تو ذهنم ازش داشتم پودر شد

جین هم با خنده در تایید حرف دوستش سرشو بالا پایین کرد و بقیه هم بیصدا خندیدن

#چاان ؟ مامانت تورو میخواد !

با صدای داد جونگین و جمله ای که با حرص گفته بود قد بلندترین پسر جمع در حالی که با صدای بلند میخندید به سمتشون رفت و بعد از به آغوش کشیدن جونگین و گفتن تبریک به دوست چندین سالش همونطور که از پشت کیونگو بغل کرده بود دستشو بالا برد و مشغول دیدن حلقه دوستش شد

-خیلی خوشگله کیونگی ... به دستتم خیلی میاد

کیونگ لبخندی زد و برگشت سمت چان و با حلقه کردن دستش دور کمر پسر نویسنده محکم بغلش کرد

=ازت ممنونم چان ... تو همیشه یه دوست خوب و یه حامی بزرگ تو زندگی ما بودی

چانیول لبخندی زد و دوستشو بیشتر به خودش فشار داد و جونگین هم با لبخند دستشو روی شونش گذاشت و کمی فشارش داد

#حق با کیونگسوعه چان ... خیلی از چیزایی که الان داریم به لطف توعه ... حتی اینکه الان باهمیمم مدیون توییم

چان یه دستشو از دور کیونگ باز کرد و جونگین رو هم محکم به خودش فشار داد و با اینکار سه دوست قدیمی یه بغل سه نفره رو تشکیل دادن . پسر نویسنده به خوبی روزهایی رو که به لطف جونگین مشکل اعصاب و روان گرفته بود بخاطر میاورد . دوست برنزش تو زمان دانشجوییشون مدام راجب اینکه به کیونگ اعتراف بکنه یا نه مغز چانیول رو میجویید و درآخر به لطف داد و بیداد اساسی پسر نویسنده مبنی بر اینکه اگه خودش به کیونگ نگه که دوسش داره اون اینکارو میکنه و به دوست جراحشون میگه که جونگین عاشقش شده پسر برنزه بلاخره ترسو کنار گذاشت و علاقشو به کیونگ ابراز کرد .

Heaven Garden 🏡Where stories live. Discover now