با لبخند به صحنه رو به روش خیره بود . از لحظه ای که کیونگ و جونگین حلقه هارو دست همدیگه کرده و مشغول بوسیدن همدیگه بودن لبخند عمیقی مهمون لبهاش شده بود و چال گونه چپشو سخاوتمندانه تو دید دوست پسرش قرار میداد .
چانیول ، بکهیون ، نامجون ، سوکجین و جیسو جایی دورتر از محل تزیین شده و پشت رستوران ایستاده بودن و به صحنه عاشقانه و زیبای رو به روشون لبخند میزدن . جیسو حدودا میلیون ها عکس از لحظه به لحظه خاستگاری به طور یواشکی گرفته بود تا بعدا همشون رو برای زوج عاشق بفرسته و یه یادگاری زیبا براشون به جا بمونه
•دیگه عمرا کیونگسو سونبه برام اون آدم سابق نمیشه !
جین اولین کسی بود که سکوت جمع پنج نفره ی پشت رستوران رو شکست و باعث خنده نامجون شد
*موافقم ... دیگه نمیتونم مثل سابق ازش حساب ببرم
×چرا ؟
جیسو رو به برادر و دوست خودشیفته برادرش پرسید و نامجون با خنده چشم از صحنه عاشقانه رو به روش گرفت و به خواهرش خیره شد
*همین الان جلوی چشمای ما دوست پسرش ازش خاستگاری کرد و اونم با چشمای اشکی بهش بله داد و حلقه دست هم کردن ... رسما تصویر آدم خشک و ترسناکی که تو ذهنم ازش داشتم پودر شد
جین هم با خنده در تایید حرف دوستش سرشو بالا پایین کرد و بقیه هم بیصدا خندیدن
#چاان ؟ مامانت تورو میخواد !
با صدای داد جونگین و جمله ای که با حرص گفته بود قد بلندترین پسر جمع در حالی که با صدای بلند میخندید به سمتشون رفت و بعد از به آغوش کشیدن جونگین و گفتن تبریک به دوست چندین سالش همونطور که از پشت کیونگو بغل کرده بود دستشو بالا برد و مشغول دیدن حلقه دوستش شد
-خیلی خوشگله کیونگی ... به دستتم خیلی میاد
کیونگ لبخندی زد و برگشت سمت چان و با حلقه کردن دستش دور کمر پسر نویسنده محکم بغلش کرد
=ازت ممنونم چان ... تو همیشه یه دوست خوب و یه حامی بزرگ تو زندگی ما بودی
چانیول لبخندی زد و دوستشو بیشتر به خودش فشار داد و جونگین هم با لبخند دستشو روی شونش گذاشت و کمی فشارش داد
#حق با کیونگسوعه چان ... خیلی از چیزایی که الان داریم به لطف توعه ... حتی اینکه الان باهمیمم مدیون توییم
چان یه دستشو از دور کیونگ باز کرد و جونگین رو هم محکم به خودش فشار داد و با اینکار سه دوست قدیمی یه بغل سه نفره رو تشکیل دادن . پسر نویسنده به خوبی روزهایی رو که به لطف جونگین مشکل اعصاب و روان گرفته بود بخاطر میاورد . دوست برنزش تو زمان دانشجوییشون مدام راجب اینکه به کیونگ اعتراف بکنه یا نه مغز چانیول رو میجویید و درآخر به لطف داد و بیداد اساسی پسر نویسنده مبنی بر اینکه اگه خودش به کیونگ نگه که دوسش داره اون اینکارو میکنه و به دوست جراحشون میگه که جونگین عاشقش شده پسر برنزه بلاخره ترسو کنار گذاشت و علاقشو به کیونگ ابراز کرد .
YOU ARE READING
Heaven Garden 🏡
Fanfictionاگر از پارک چانیول ، نویسنده جوان و مشهور کره ای بپرسین -به نظرت بهشت چه جور جاییه ؟ اون قطعا بهتون جواب میده : -جایی که کلبه های چوبی و کوچیک داره ، دور تا دورش رو درخت پوشونده ، به دریا نزدیکه و میشه تو ساحلش روی نیمکت های چوبی نشست و غذاهای خوشم...