تو خواب عمیقی بود که حس کرد صدای گریه ی کسی رو تو فاصله نزدیکش میشنوه . درحالی که گردنش بخاطر حالت بدی که موقع خوابیدن رو مبل داشت گرفته بود چشماشو آروم باز کرد و دنبال منبع صدا گشت . کمی دور و اطرافشو نگاه کرد و با دیدن اینکه بکهیون روی مبل تک نفره ای که رو به روش قرار داشت نشسته و با جمع کردن پاهاش تو شکمش و گذاشتن سرش روی زانوهاش داره گریه میکنه ، بی توجه به درد گردنش با شتاب بلند شد و جلوی پاهای پسر کوچیکتر نشست
-بکهیونم ؟ چی شده ؟ اتفاق بدی افتاده ؟
صداش هنوز خش داشت و نشون میداد که تازه بیدار شده . شب گذشته بکهیون بعد از نشستن روی اون مبل یکنفره دیگه حتی سرش رو هم از روی کتاب بلند نکرد و موقع خوردن کیک هم این چانیول بود که کیک شکلاتی رو تو دهنش میزاشت و در آخر پسر بزرگتر خسته از فعالیت های دوروز اخیرش نزدیکای ساعت ۴ صبح روی کاناپه سه نفره و بزرگ خوابش برد و نفهمید پسر کوچیکتر بعدش چیکار کرده و چیشده
-بکهیون داری نگرانم میکنی .. چی شده ؟
روی دوزانوش ایستاد و با گرفتن شونه های پسر کوچیکتر مجبورش کرد سرشو بلند کنه
-میشه لطفا حرف بزنی
با نگرانی و درحالی که تپش قلب گرفته بود گفت و همون لحظه پسر کوچیکتر خودشو از روی مبل پایین کشید و تو آغوش دوست پسرش انداخت
+کتابو تموم کردم
با صدای آرومی گفت و چانیول که هنوز مغزش خوب لود نشده بود منظور حرفشو متوجه نشد . بعد از حلقه کردن دستاش دور جثه ریز بکهیون و تکیه دادن چونش به سرش با گیجی به حرف اومد
-این چه ربطی به گریه کردنت داره ؟
+چون خیلی قشنگ بود گریه میکنم دیگه !
بکهیون درحالی که صداش بخاطر گریه خش دار شده بود و میلرزید با عصبانیت گفت و پسر بزرگتر با خیره شدن به کتابی که روی میز عسلی کنار مبل بود شروع به خندیدن کرد
-همین ؟ من داشتم از ترس سکته میکردم بکهیون !
با خنده بوسه ای روی موهای بکهیون که حالا دیگه اثری از رنگ فندقی بینشون نبود گذاشت . همونطور که چند ماه پیش قولش رو به هم داده بودن ، مدتی میشد که چانیول موهای قهوه ای و فرفریش و بکهیون هم موهای سیاهش رو که توش تعداد زیادی رگه های سفید پیدا میشد به نمایش میزاشتن
-حالا خوشت اومد ؟
بکهیون مشتی به کمر چانیول زد و بیشتر خودشو به بدن ورزیده پسر بزرگتر فشار داد
+معلومه که خوشم اومد عوضی ... قشنگ ترین کتابی بود که تو عمرم خوندم
چانیول با این حرف لبخندی زد و دیگه چیزی نگفت تا بکهیون آروم بشه . خوشحال بود که پسر کوچیکتر کتابی که براش نوشته رو دوست داشته
YOU ARE READING
Heaven Garden 🏡
Fanfictionاگر از پارک چانیول ، نویسنده جوان و مشهور کره ای بپرسین -به نظرت بهشت چه جور جاییه ؟ اون قطعا بهتون جواب میده : -جایی که کلبه های چوبی و کوچیک داره ، دور تا دورش رو درخت پوشونده ، به دریا نزدیکه و میشه تو ساحلش روی نیمکت های چوبی نشست و غذاهای خوشم...