جین به طور معجزه آسایی موفق شده بود شب قبل از رفتنشون نامجون رو راضی کنه صبح خروس خون ، زمانی که گرگ هم رو ارتفاعات زوزه نمیکشه مجبورش نکنه راه بیوفتن ولی خب شانس قرار نبود با جین یار باشه چون پسر چهارشونه از چاله نامجون دراومده و تو چاه گنده ای به اسم جیسو افتاد ! دوست دختر ریزه میزه و دوست داشتنیش که ۲۴ ساعت هم از شروع رابطشون نمیگذشت راس ساعت شیش صبح ، حتی زودتر از زمان بیداری نامجون به سبک وحشیانه خودش شروع به در زدن کرد و جین رو سکته داد !
رفت جلوی در و درحالی که خواب کامل از سرش پریده بود و چشماش بخاطر تعجب و مقدار زیادی ترس گرد شده بود در رو برای جیسو باز کرد و تونست چهره شاد کله صبحیشو ببینه
×صبح بخیر
صدای پرانرژیش باعث شد جین فکر کنه وقتی با ترس از خواب پریده دچار خطای دید شده و ساعت رو اشتباه دیده اما وقتی برگشت سمت ساعت داخل اتاق و بازهم عقربه بزرگتر رو روی عدد ۶ دید به این نتیجه رسید که بدبخت شده ! دوست دختر جدیدش -که واقعا دوسش داشت و قصد داشت رابطشو باهاش ادامه بده- پرانرژی ترین موجود دنیا بود ! کی میتونه شیش صبح انقدر انرژی داشته باشه ؟ دوست دختر کیم سوکجینی که خدای هرچی بی انرژی تو عالمه !
•صبحِ قبل از طلوع آفتابه توام بخیر جیسو
با صدای خش داری گفت و باعث خنده دختر ریز جثه شد . هوا واقعا گرگ و میش بود و خورشید تو اون زمستون نسبتا سرد که سر صبحش سردتر هم بود قصد رخ نشون دادن نداشت و طبق نظر جین تو کل اون سرزمین پهناور که از ۷ قاره و یه عالمه اقیانوس تشکیل شده بود جیسو اولین موجودی بود که بیدار شده و اونقدر انرژی داشت و مطمعنن حتی خداهم تو اون لحظه خواب بود !
×تو اولین روز رابطمون میخوام بهت صبحونه بدم !
جیسو با لحن شاد و ذوق زدش گفت و با وجود اینکه مغز ، معده ، اندام های گوارشی ، دستگاه عصبی و کلا همه ارگان های بدن جین هنوز خواب بودن پسر بزرگتر لبخند صادقانه ای به ذوق دوست دخترش زد و اونجا بود که اولین تفاوت رابطش با جیسو رو فهمید ! اگر دوست دخترهای قبلیش اون رو شیش صبح برای خوردن صبحانه بیدار میکردن جین نه تنها با اونها کات میکرد بلکه گردنشون رو هم میزد و سرشونو میزاشت کف دستشون ! ولی الان جدا خوشحال بود و میخواست هرچه سریعتر برن برای صبحانه
•میرم دست و صورتمو بشورم
با همون لبخندش گفت و جیسو هم با لبخند خرگوشیش فقط سرشو بالا پایین کرد و تصمیم گرفت تا بیرون اومدن جین از سرویس بهداشتی توی اتاقش منتظر بمونه چون بیرون واقعا سرد بود !
جین پشت در سرویس اتاق گم شد و جیسو روی تخت نشست و همون لحظه بخاطر پیامی که به گوشی پسر بزرگتر اومد صفحه گوشیش روشن شد . جیسو بدون اینکه بخواد توجهش به صفحه گوشی جلب شد و بدون نگاه کردن به پیامی که اومده بود به عکس بکگراند گوشی جین خیره شد . گوشی رو که روی پاتختی کنار تخت بود آروم برداشت و با حذف کردن پیامی که واقعا کنجکاو نبود بدونه چیه از روی صفحه به تصویر دوپسر داخل بکگراند خیره شد
YOU ARE READING
Heaven Garden 🏡
Fanfictionاگر از پارک چانیول ، نویسنده جوان و مشهور کره ای بپرسین -به نظرت بهشت چه جور جاییه ؟ اون قطعا بهتون جواب میده : -جایی که کلبه های چوبی و کوچیک داره ، دور تا دورش رو درخت پوشونده ، به دریا نزدیکه و میشه تو ساحلش روی نیمکت های چوبی نشست و غذاهای خوشم...