چانیول با شنیدن چیزی که بکهیون گفت حتی شوکه هم نشد و اخمی که بخاطر تعجبِ اشکای پسر کوچیکتر روی صورتش بود از بین رفت و جاشو یه لبخند ملیح گرفت و باعث شد بکهیون به چشمای خودش شک کنه و اخماش تو هم بره
+چانیول حواست به من بود ؟ شنیدی چی گفتم ؟
چانیول با همون لبخند رو لبش سرشو بالا پایین کرد و دست چپشو که روی کمر بکهیون بود بالا برد و شروع کرد به پاک کردن قطره اشکای روی صورت پسر کوچیکتر
-هم حواسم بود ، هم شنیدم چی گفتی
+پس..پس حتما متوجه معنی جملم نشدی ... گفتم مش..مشکل روانی دارم و ...تحت درمانم
بکهیون به سختی دوباره اون جمله رو تکرار کرد اما بازم لبخند چانیول از بین نرفت
+داری مسخرم میکنی ؟ یا برات مهم نیست ؟ چرا هیچ واکنشی نشون نمیدی ؟ لبخند کوفتیت دیگه چیه ؟
بکهیون با عصبانیت گفت و باعث شد چانیول تکخندی بکنه . پهلو های پسر کوچیکتر رو گرفت و روی کانتر نشوندش و خودشم با ستون کردن دستاش روی کانتر و دو طرف بدن بکهیون رو به روش ایستاد
-مسخرت نمیکنم ، برامم خیلی مهمه ! و دیگه چی پرسیده بودی ؟ (ادای فکر کردنو در اورد و یه تای ابروشو بالا انداخت) آها .. چرا واکنشی نشون نمیدم ! خب چیکار کنم ؟ بگم (صداشو نازک کرد و با لحن مسخره ای ادامه جملشو گفت) واای تو یه مریضه تحت درمانی من نمیخوام با تو باشم ؟ (تکخندی کرد و با صدای عادیش ادامه داد) اگه اینجوریه که منم مریض تحت درمانم ! و میدونی لبخندم برای چیه ؟ برای اینه که خودم میدونستم و تعجب نکردم
بکهیون نمیدونست تو اون لحظه باید چه واکنشی نشون بده . بخنده ؟ گریه کنه ؟ هر دوتاشو باهم انجام بده ؟ ... فقط با گیجی محض به پسری که رو به روش ایستاده بود و لبخند محوی داشت خیره خیره نگاه کرد
چانیول یکم سرشو به سمت راست شونش خم کرد و 'همم' زیر لبی گفت و با خاروندن زیر چونش لبخندشو عمیق تر کرد طوری که چال لپش معلوم شد
-یه سوال ازت میپرسم ... فکر میکنی چی تو نوشته های من هست که خاصشون میکنه ؟
بکهیون گیج از سوال بی ربط پسر نویسنده سرشو به معنی 'چی' به دو طرف تکون داد
-احساسات عمیق شخصیتا ! .. و میدونی چی باعثه بوجود اومدنشون میشه ؟ .. اینکه من خیلی روی رفتار آدما دقیقم بکهیون ... چون میتونم تک تک احساسات آدمای دورمو ، حتی غریبه هارو .. از روی حالت نگاه ، فرم بدن ، چشماشون و نوع حرف زدنشون بفهمم و ریز به ریزشو رو شخصیتای ساختگیم پیاده کنم ! ... حالا فکر میکنی من رو آدمی که ازش خوشم میاد دقیق نشدم ؟ و فکر میکنی اونقدر برام نشونه نزاشتی تا من خودم اینو بفهمم ؟
لبخند دیگه ای زد و کمی موهای ابریشمی پسر کوچیکترو نوازش کرد و دوباره دستاشو دو طرف بدن پسر کوچیکتر ستون کرد
YOU ARE READING
Heaven Garden 🏡
Fanfictionاگر از پارک چانیول ، نویسنده جوان و مشهور کره ای بپرسین -به نظرت بهشت چه جور جاییه ؟ اون قطعا بهتون جواب میده : -جایی که کلبه های چوبی و کوچیک داره ، دور تا دورش رو درخت پوشونده ، به دریا نزدیکه و میشه تو ساحلش روی نیمکت های چوبی نشست و غذاهای خوشم...