Chapter 8

1K 317 24
                                    

چانیول مطمعن نبود اما حس میکرد مدت زیادیه که خودش و بکهیون بهم خیره شدن و اون هنوزم سرشو به دست پسر ریز جثه تکیه داده بود و بکهیونم بدون اینکه خسته بشه با انگشت شستش پشت سرشو نوازش میکرد

+بیاین بریم غذا بخوریم

بکهیون با لبخند گفت و بعد خودش یهو متعجب صاف ایستاد و دوباره برگشت سمت چانیول

+نه ینی .. بیا بریم غذا بخوریم

چانیول خنده بیصدایی کرد و با دست راستش دست بکهیون رو که بین سر خودش و دیوار بود گرفت و نگه داشت .. بلاخره حالا که قرار بود پسری که جلوش ایستاده بود رو به خودش علاقه مند کنه باید یه حرکتی میزد دیگه !

دست چپ بکهیون رو با دو دستش گرفت و شروع به بازی با انگشتاش کرد و چند ثانیه بعد تکخندی کرد و برگشت سمت بکهیون

-چرا تو حتی دست هاتم انقدر زیبان ؟

خب درسته که این جملش لقب لاس زدن رو میگرفت اما در عین حال چانیول اون رو صادقانه بیان کرده بود چون وات د فاک ! واقعا چه معنی میداد که دستای یه پسر انقدر زیبا و ظریف باشن و زیباییشون انقدر به چشم بیاد ؟

بکهیون با خجالت سرشو پایین انداخت و با اینکه سعی کرد جلوی قرمز شدن گونه هاش رو بگیره اما میتونست کاملا حس کنه که نه تنها گونه هاش بلکه کل صورتش قرمز شده . مثلا قرار بود خودش کسی باشه که برای بدست اوردن چانیول تلاش میکنه اما نمیفهمید چرا نمیتونه یدونه از اون جمله های قشنگی که چانیول تو کل یک روز آشنایشون تحویلش میداد به خود پسر نویسنده بگه

خنده دار بود که عمر آشنایی دو پسر فقط یک روز بود و حالا هردوشون از هم خوششون اومده بود و جالب اینجا بود که هیچکدوم اهمیتی به این موضوع نمیدادن و فقط داشتن این روند رو ادامه میدادن !

توجه بکهیون به اختلاف سایز دستشون جلب شد و به طور عجیبی اون اختلاف تو چشمش در عین کیوت بودن بینهایت قشنگ بود ! "همینو بهش بگو بکهیون ! همینو به زبون لعنت شدت بیار!" یکی تو سرش مدام داد میزد و ضربان قلبش هم برای اینکه اون شخص تو سرش رو همراهی کنه شروع کرده بود به تندتر زدن و بکهیون در آخر تسلیمشون شد

+اختلاف سایز دستامون (خودش همچنان نگاهش به دستاشون بود اما میتونست سنگینی نگاه چانیول رو بعد از به حرف اومدنش روی خودش حس کنه) .... قشنگه !

نگاه چانیول روی دست هاشون برگشت و حرکت دادنِ انگشت های بکهیون رو متوقف کرد و اون لحظه بود که عمیقا به حرف بکهیون پی برد ... دستهای خودش بزرگ بودن اما دستهای بکهیون خیلی کوچیک به نظر میرسیدن و همین تضاد خیلی قشنگ به چشم میومد

انگشت های دست راستشو توی انگشتای دست چپ بکهیون قفل کرد و بی حرف بهشون خیره شد

+بریم دیگه

Heaven Garden 🏡حيث تعيش القصص. اكتشف الآن