Chapter16

1K 274 56
                                    

+خب حالا چیکار کنیم ؟

بعد از چند دیقه همچنان که تو بغل پسر بلندتر بود پرسید و چانیول شونه بالا انداخت

-ایده ای ندارم !

+تو معمولا تو طول روزت چیکار میکنی ؟

از هم فاصله گرفتن و دوباره هر کدوم سر جای قبلیشون نشستن و چانیول با تکیه به دیوار چوبی پشتش چهارزانو شد

-به قول جونگ صبح خروس خون پا میشم ... اگه حالم خوب باشه یه صبحانه درست و حسابی درست میکنم و بعد کل روزو علافی میکنم یا تو بهترین حالت یه چیزی مینویسم ! تو چی ؟

بکهیون بیصدا خندید

+من هر وقت دلم بخواد بیدار میشم .. و روتین مشخصیم ندارم چون دو فصل از سال اینجا انقدر شلوغه که یه وقتایی حتی یادم نمیمونه نیاز به خواب و غذا دارم ! ولی تو این فصل و فصل بعدی که مسافر کمه یه وقتایی همه جا رو تمیز میکنم ، یه وقتایی کل روز کتاب میخونم ... زندگی هیجان انگیزی ندارم اما روتینم نیست

-تابستون و بهارم تنهایی ؟ یعنی یه تنه از پس اینجا بر میای ؟

بکهیون خندید و سرشو به دو طرف تکون داد

+نه بابا نیرو استخدام میکنم ... یه چند نفری هستن که این دو فصل میان اینجا کار میکنن ... با وجود اونا وقت سر خاروندن ندارم اونا نباشن که دیگه هیچی !

-هنوزم نمیفهمم چرا من تاحالا اینجارو پیدا نکرده بودم ... بیخودی این همه سال بدون شناختن همدیگه وقتمونو هدر دادیم

چانیول با بینی چین داده و اخمای تو هم غر زد و دوباره بکهیونو خندوند

+من تو رو میشناختم آقای نویسنده !

-بی انصافیه !

با اعتراض و صدای بلند گفت و دست به سینه شد

+یکم کمتر غر بزن غرغرو

بکهیون با خنده گفت و بعد دستشو روی میز گذاشت و چونشو تکیه داد به کف دستش

-به غر زدنام گیر نده میخوام غر بزنم

بکهیون بی حرف سرشو بالا پایین کرد و خیره شد به پسر قد بلند و لوسی که جلوش نشسته بود

-نه خسته شدم دیگه غرم نمیاد !

بعد از چند لحظه با کلافگی گفت و باعث خنده بلند بکهیون شد

+خب حالا میخوای چیکار کنی ؟

چانیول یکم فکر کرد . صادقانه هیچ ایده ای نداشت ! همیشه پارتنرش کسی بود که رابطه رو پیش میبرد و حالا که پسر نویسنده برای اولین بار پیش برنده رابطه بود نمیدونست باید چیکار کنه

-راستشو بگم ؟

بکهیون بی حرف سرشو بالا پایین کرد و چانیول شرمنده دستی پشت گردنش کشید

Heaven Garden 🏡Where stories live. Discover now